خلاصه فصل ششم کتاب ارتباطات توسعه در جهان سوم (سری دوم)

فصل ششم:نقد رهیافت‌های ارتباطی در توسعه جهان سوم

در این فصل نگاهی انتقادی به راهبردهای ارتباطی مورد استفاده برای هدایت تغییرات اجتماعی در کشور های جهان سوم می‌افکنیم.

مدرس: دکتر سمیه تاجیک اسماعیلی

از ابتدای دهه ۱۹۷۰ تاکید انحصاری بر رسانه های جمعی با شبکه‌های بین فردی و سازمانی ارتباطات تکمیل شد. افزون بر این به فرهنگ‌های محلی از نو علاقمندی ایجاد شد که این امر بررسی مجدد رسانه‌های سنتی به عنوان وسایلی برای انتقال اطلاعات و سرگرمی منجر شد.

رهیافت های رسانه جمعی و نوسازی، نقد

نظریه های زیر از بلتوان بیان کننده مسائل مورد توجه پژوهشگران جهان سوم است :

۱-    تغییر کلی ساختار اجتماعی پیش شرط بنیادی نیل به توسعه انسانی و دمکراتیک است.

۲-    ارتباطات آن‌گونه که اکنون در منطقه وجود دارد نه فقط ماهیتا به خودی خود از ایجاد توسعه ملی ناتوان است بلکه اغلب مخالف  با توسعه و نفع اقلیت‌های حاکم عمل می‌کنند.

۳-    ارتباطات خود آنقدر تابع نفوذ ترتیبات سازمانی حاکم بر جامعه است که به زحمت می‌توان از آن انتظار داشت به طور مستقل به عنوان عامل اصلی دگرگونی اجتماعی وسیع و عمیق عمل کند.

در دهه ۱۹۷۰ روشن شد که الگوهای ارتباطی و طرح‌های پژوهش آمریکایی دارای معایب جدی‌اند که به ناکامی‌های متعدد منجر می‌شود، بنابراین به دلایل زیادی رسانه‌های جمعی آنگونه که پیش‌بینی می‌شد کشورهای جهان سوم را مدرن نکرده‌اند.

 

نقد الگوها و طرح‌های پژوهشی

منتقدان خاطر نشان ساختند که مشکلات جدی در مورد بنیان های مفهومی الگوها و فرضیات بنیادی رسانه‌های جمعی وجود دارد. برای مثال در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ رسانه های جمعی را این گونه مفهوم سازی کرده اند که آثار مستقیم و قدرتمندی بر گیرندگان در کشورهای در حال توسعه دارند این اساسا بازآفرینی نظریه گلوله در ارتباطات بود.

تعارض‌های دیگری نیز در فرضیات بنیادی وجود داشت. برای مثال ایده قرن نوزدهمی جامعه توده وار در دهه ۱۹۴۰ در غرب به شدت رد شد. جامعه توده وار بیان می کرد که در یک جامعه صنعتی مردم از یکدیگر جدا و ناهنجار می شوند و پیوندهای معنا دار با دیگران ندارند با این حال ثابت شد که این امر نادرست است. حتی در یک جامعه صنعتی مردم به گروه های اجتماعی مهم تعلق داشتند.

در حالی که ارتباطات به صورت یک فرآیند مفهوم‌سازی شده بود، در الگوهای مورد استفاده از نشان دادن آشکار این امر ناکام ماندند. الگوهای اولیه ارتباطات یک سویه از بالا به پایین و خطی بودند.

محدودیت های سیاسی اقتصادی و اجتماعی ساختای تغییر:

عاملی که عمدتا در رهیافت نوسازی نادیده گرفته شد، روابط قدرت نابرابر در کشورهای جهان سوم بود. در نتیجه بسیاری از متغیر های وابسته تجدد مانند بصری، جهان وطن بودن و گروه های مرجع فاقد اعتبار و اهمیت بودند.

از این رو مفهوم رهبری نخبگان را پنهان می‌کند. جهان وطن بودن، پیوند منافع بین صاحبان قدرت روستایی و شهری را پوشیده نگه می‌دارد و اصطلاح گروه مرجع ممکن است در خدمت کمرنگ ساختن واقعیت سطح داخلی بر آید که دهقانان را قربانی می سازد.

لونر، شرام و لاکشمانا رائو جامعه دوگانه ای را در کشورهای جهان سوم توصیف کردند. یک بخش سنتی که در کنار موجودیتی مدرن وجود دارد بخش سنتی نه تنها از  لحاظ ترتیب زمانی از بخش مدرن عقب تراست، بلکه به سبب سنت‌گرایی‌اش عقب مانده است. از این رو غالبا ادامه حیات بخش سنتی در خدمت منافع همتای مدرن‌تر بوده است.

فرد به عنوان جایگاه تغییر

یک مسئله مهم در نظریه‌های نوسازی، سطحی بود که قرار بود تغییر در آن صورت بگیرد. واحد تحلیل عمدتا حول محور فرد بوده. مضمون اساسی در این رویکرد عبارت از این بود که مزایای نوسازی با تغییر در نگرش‌های سنتی ارزش‌ها و تمایلات افراد در کشورهای در حال توسعه حاصل خواهد آمد. قرار گرفتن در معرض عقاید و اعمال جدید معمولا از طریق رسانه های جمعی ممکن بود به حذف نگرش‌های سنتی که مانع پیشرفت بودند کمک کند بنابراین قسمت اعظم پژوهش های اولیه بیش از همه بر فرد به عنوان جایگاه کنترل تغییر تاکید می کند و گروه و روابط میان منافع و گیرندگان را نادیده می گرفتند. پس نتیجه آن شد که فرد به عنوان واحد پاسخگویی واحد تحلیل و در نتیجه واحد تغییر تلقی شود.

دلایلی دیگر نیز برای جهت گیری فردی وجود داشت طراحی بررسی ها معمولا در برگیرنده نمونه تصادفی افراد به جای گروه بود. غالبا پاسخ دهندگان منتخب روسای خانواده ها بودند. در نتیجه واقعیات اجتماعی بسیار واقعی بغرنج می‌شدند. این امر باعث می‌شد که فقط دیدگاه‌های یک فرد از اعضای خانواده را منعکس سازند و دیدگاه سایر اعضای خانواده را مورد توجه قرار ندهد.

از این رو استفاده بیش از حد از فرد به عنوان جایگاه تغییر ممکن است این واقعیت را مخفی نگه دارد که واحد پاسخگویی و تحلیل ممکن است گروه باشد مانند خانواده طایفه ؛ قبیله و ….

مقصر تلقی کردن فرد:

پیامد سوگیری روان شناختی و فردی در پژوهش ارتباطات این بود که فرد را مسئول کلیه مشکلات می دانست هیچ توجهی به تحقیق درباره ناهنجاری‌های سیستم نشان داده نمی‌شد و یا توجه اندکی به آن می‌گردید.

موانع اقتصادی و سیاسی تغییر

پژوهش‌های ارتباطات از دهه ۱۹۸۰ توجه روز افزونی به نقش ساختارهای بزرگتر اقتصادی و سیاسی در یک جامعه خاص به جای عوامل فردی در فرایند توسعه نشان دادند. مشاهده شد که این محدودیت‌های ساختاری سبب توزیع نابرابر منابعی نظیر ثروت، زمین، مهارت‌ها و اطلاعات در میان افراد می شود.

پژوهش‌ها همچنین نشان داد که جهان سوم غالبا افرادی که باید بیش از همه از توسعه منتفع شوند اصلا در حوزه خدمات رسانی قرار نمی‌گیرند. روستائیان فقیر در کشورهای در حال توسعه دسترسی بسیار محدودی به رسانه‌های جمعی داشتند چون اکثر رسانه‌ها در مناطق شهری متمرکز بودند.

شهرنشینان و سایر نخبگان رسانه‌های مدرن را در اکثر کشورهای جهان سوم کنترل می‌کردند و در نتیجه کیفیت و محتوای پیام‌ها برای مخاطبان روستایی مناسب نبود. البته تلاش برای بهبود این وضعیت با محدودیت های سیاسی مواجه بود.

محدودیت های ایدئولوژیک

محققان آمریکای لاتین استدلال می‌کردند که نادیده انگاشتن خیرخواهانه محدودیت های سیاسی – اقتصادی در راه توسعه، نه توطئه‌آمیز بود و نه تصادفی. در عوض، در کشورهای در حال توسعه، حوزه تفکر علمی، به طور عام و پژوهش در زمینه ارتباطات به طور اخص تحت تاثیر فرضیه ها، اهداف و روش های بیگانه قرار داشت.

پژوهشگران آمریکای لاتین متذکر شدند که بخش بزرگی از کارهای اولیه در رشته ارتباطات در ایالات متحده و عمدتا توسط روانشناسان، دانشمندان علوم سیاسی، جامعه شناسان صورت گرفته است. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ الگوهای ارتباطی آمریکایی به کشورهای جهان سوم صادر شد. با این حال به روشنی دانش علمی، پژوهش و الگوهایی که صادر شد به بهترین نحو متناسب با ترتیبات اجتماعی – اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ساختاری ایالات متحده بود.

بلتران خاطر نشان می کند، جامعه ای میزبان این آزمایش ها و پیشرفت های علمی قابل توجه بود که اساسا شکوفا، خرسند، آرام و باثبات بود. همچنین جامعه ای بود که در آن فردیت بر جمع گرایی اولویت داشت، رقابت تعیین کننده تر از همکاری بود و کارایی اقتصادی و خرد تکنولوژیک مهمتر از رشد فرهنگی، عدالت اجتماعی و ارتقای معنوی بود.

وضعیت در آمریکای لاتین و کشورهای تازه استقلال یافته در آسیا و آفریقا کاملا متفاوت از آمریکا یا اروپای غربی بود. این کشورها مبتلا به فقر، نابرابری شدید در میان شهروندان، بی ثباتی سیاسی و دارای سایر پیامدهای منفی ناشی از وضعیت سابق خود در دوره استعمار بودند. الگوهای سازگاری، همسویی و اقناع افراد نسبت به وضع موجود به روشنی با مشکلاتی که این کشور ها با آن مواجه بودند ناسازگار بود و به آنها ربطی نداشت.

نقد نقش رسانه‌های جمعی در توسعه:

یک فرض تلویحی که در سراسر ادبیات پارادایم مسلط مشاهده می‌شد این بود که رسانه‌های جمعی (به ویژه رسانه های الکترونیک) در کشورهای در حال توسعه محتوای مشخص طرفدار توسعه دارند. این دیدگاه که محتوای پیام های رسانه ای در جهت تقویت توسعه است کاملا صحیح نبود.

«لاری شور» در پژوهش‌های خود آورده است؛ موضوعات پیش‌پا افتاده و جدا از محور توسعه، مانند ورزش و برنامه‌های سرگرم‌کننده، در مقایسه با اطلاعات مربوط به توسعه از اولویت بالاتری برخوردار بودند. بسیاری از این پیام‌های رسانه‌ای در کشورهای در حال توسعه طرفدار توسعه بودند همچنان دلایلی وجود داشت که می‌بایست به سایر عوامل نیز توجه شود. اولین مشکل این بود که مخاطبان خود انتخاب نمی‌کردند و غالبا در معرض برنامه‌ای قرار می‌گرفتند که ربطی به توسعه نداشت.

در اواخر دهه ۱۹۶۰ و دهه ۱۹۷۰ انتقاداتی در مورد نقش ارتباطات جمعی در توسعه صورت گرفت. برخی محققان به ویژه آمریکای لاتین، رسانه های جمعی در کشورهایشان را ادامه روبط استثماری با شرکت‌های چند ملیتی مستقر در آمریکا، به ویژه از طریق تبلیغ محصولات تجاری می دانستند. همچنین با این فرض که بسیاری از پیام‌های رسانه‌ای در کشورهای در حال توسعه طرفدار توسعه بودند لیکن دلایلی وجود داشت که می بایست به آنها توجه شود زیرا اولین مشکل این بود که مخاطبان خود انتخاب نمی کردند که به چه برنامه‌ای گوش دهند و غالبا در معرض برنامه هایی قرار می گرفتند که به توسعه ربطی نداشت، دوم اینکه حتی اگر کشاورزان به برنامه های طرفدار توسعه گوش فرا می دادند ممکن بود محتوای آن را درک نکنند و سرانجام در حالیکه رسانه ها در افزایش بلند پروازی های مردم موفق بودند، دولتهای جهان سوم قادر به ارضای خواسته های جدید نبودند.

فرضیه شکاف دانش

با افزایش تزریق اطلاعات رسانه‌های جمعی به یک نظام اجتماعی، آن بخش‌هایی از جامعه که از جایگاه – اقتصادی بالاتری برخوردارند، اطلاعات را سریعتر از بخش‌هایی دریافت می‌کنند که از جایگاه پایین تری برخوردارند، به گونه‌ای که به لحاظ دانش شکاف بین این بخش‌ها به جای اینکه کاهش یابد افزایش پیدا می‌کند (تیچنور و دیگران ۱۹۷۰,۱۵۹)

نویسندگان چندین دلیل برای وقوع شکاف دانشی و افزایش آن با بیشترشدن جریان رسانه ای مطرح کرده‌اند:

 الف) سطوح متفاوت مهارت‌های ارتباطی: (یعنی اشخاصی که تحصیلات رسمی بیشتری داشتند، از توانایی بالاتری برای خواندن و درک مطالب برخوردار بودند)

ب) میزان اطلاعات ذخیره شده یا دانش موجود در نتیجه قرارگرفتن در جریان موضوع از قبل: (این قبیل ارتباط گیرندگان برای درک ارتباط بعدی آمادگی بیشتری داشتند )

ج) تماس‌های اجتماعی مناسب: (ممکن بود شمار بیشتری از افراد در گروه‌های مرجع بخش ممتازتر حضور داشته‌اند و نیز این گیرندگان ممکن بود تماس میان فردی بیشتری با سایر افراد دارای اطلاعات غنی برقرار کرده باشند)

د) قرارگرفتن گزینشی در معرض اطلاعات، پذیرش و حفظ آن: (آموزش عالی می‌تواند با قرار گرفتن داوطلبانه و بیشتر در معرض ارتباطات ربط داشته باشد)

به این ترتیب به میزانی که عوامل فوق دست اندرکار باشند شکاف با تداوم جریان سنگین رسانه های جمعی وسیع ترخواهدشد(تیچنور۱۹۷۰)

نقد اشاعه نوآوری‌ها در پژوهش و عمل

نقد این رویکرد با سه عنوان طبقه بندی می‌شود:

۱- سوگیری‌های نظری در پژوهش‌های مربوط به اشاعه نوآوری‌ها

الف) سوگیری تأثیرارتباطات:

مخاطبان وسیع‌تر رسانه‌های جمعی، همراه با سطح بالایی از میزان سرانه قرارگرفتن در معرض رسانه‌های جمعی، ممکن است این پیامد را داشته باشد که افرادی که در معرض رسانه‌ها قرارگرفته‌اند به نگرش مساعدتر به تغییر و توسعه، آگاهی بیشتر از رویدادهای سیاسی و بهره‌مندی بیشتر از اطلاعات فنی سوق یابند (راجرز ، ۱۹۶۹، ص۱۰۱)

ب) بی توجهی به محتوای پیام:

دل مشغولی بیش ازحد به تأثیر رسانه‌های جمعی و تغییر رفتار از طریق قرار گرفتن بیشتر در معرض رسانه‌های جمعی سبب شد تا توجه اندکی به محتوای پیام‌هایی که مخاطبان در معرض آن قرار می‌گیرند نشان داده شود. در واقع فرض تلویحی این بودکه هر نوع قرارگرفتن در معرض رسانه های جمعی به توسعه خواهد انجامید.

بی‌توجهی به محتوای پیام رسانه ها و در نتیجه تفاوت‌هاتی فردی یا گروهی در استفاده از آنها و درک آنها به بی‌توجهی به بعدشناختی تأثیرارتباطات منجرشد.

زنان بخش عمده از مخاطبانی را تشکیل می‌دهند که در اکثر مطالعات اشاعه نوآوری‌ها مورد غفلت قرار گرفته‌اند. البته با این حال زنان معمولا در مقایسه با مردان دسترسی کمتری به رسانه‌ها دارند. برای مثال در اکثر کشورهای جهان سوم سطح بی‌سوادی زنان از مردان بالاتر است که این امر آشکارا دسترسی زنان را به رسانه‌ها محدود می‌سازد. (سازمان ملل متحد۱۹۹۵)

ج) دانش کم عمق:

شینگی و مودی چنین هشدار دادند که صرف آگاهی کشاورزان از شمار زیادی از نوآوری‌ها، ارزیابی آنها را در پذیرش یا رد نوآوری‌های آینده در بلندمدت تسهیل نمی‌کند.

۲) سوگیری‌های روش شناختی در پژوهش و راهبرد اشاعه نوآوری‌ها:

فقدان حس نوآوری در میان پژوهشگران در بکارگیری طرح‌های تجربی و مطالعات گروهی به جای بررسی‌های پیمایشی یک بعدی و پسارویدادی به سه سوگیری روش شناختی و عملیاتی همپوش منجر شد که توسط راجرز (الف۱۹۷۶) شناسایی شد:

  • سوگیری طرفداری از نوآوری
  • فقدان جهت‌گیری فرایندمحور
  • توجه نکردن به رابطه علت و معلولی

ملکات (۱۹۸۴,۱۹۹۱) چندین سوگیری دیگر را نیز بیان کرد:

  • سوگیری جریان یک طرفه پیام
  • سوگیری طرفداری از اقناع
  • سوگیری طرفداری از منبع
  • سوگیری طرفداری از باسوادی
  • سوگیری متغیر ذهنی
  • سوگیری طرفداری ازنوآوری

۳)   محدودیت های سیاسی اقتصادی و اجتماعی ساختاری اشاعه نوآوری:

الگوی اشاعه کلاسیک ابتدا در کشورهای صنعتی غرب تدوین شد که در آنها شرایط اجتماعی – اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اساسا با همین شرایط در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین متفاوت بود.

توجه نکردن به ساختار سیاسی و اقتصادی در اشاعه نوآوری‌ها نتایج منفی به بار آورد و برخی پژوهشگران حتی نشان داده اند که چگونه اشاعه نوآوری، شکاف اجتماعی – اقتصادی بین دریافت کنندگان نوآوری‌ها را افزایش داده است.

برای نمونه رولینگ، اسکرافت و چگه (۱۹۷۶) دریافتند که موسسات توسعه، کمک‌های زیادی را در اختیار تعداد اندکی از کشاورزان نوآور قرار دادند. فرض بر این بود که از این طریق، نوآوری‌ها به کشاورزان سنتی و کمتر پیشرفته نیز خواهد رسید، این راهبرد عملا به نابرابری بیشتر در توسعه منجر شد. چون بر اساس مطالعات رولینگ، اشاعه به نفع بخش‌های ممتاز جمعیت روستایی بود بر این اساس:

۱-    کسانی که زودتر از دیگران نوآوری را اخذ می کردند (معمولا کشاورزان ثروتمند) سود بادآورده می بردند.

۲-    دسترسی زودتر به منابع مالی، سبب دستیابی بیشتر به منابع، قبل از گران شدن آنها بود.

۳-    اخذ نوآوری معمولا مستلزم اندکی منابع مالی بود.

۴-    تمرکز بر کشاورزان پیشرو با گذشت زمان، مشتریان ثابتی به وجود می‌آورد.

۵-    اعتبار در اختیار کشاورزانی قرار می گرفت که می‌توانستند وثیقه بگذارند که خود، کاری پر هزینه بود. از این رو، نوآوری‌های سودآور نصیب کسانی می شد که نسبتا مرفه‌تر بودند.

همه این ها از این واقعیت حکایت داشت که موانع اصلی توسعه در بسیاری از بخش‌های جهان سوم، به ویژه در آمریکای لاتین، احتمالا ساختاری است و به اطلاع‌رسانی مربوط نمی‌شود و ممکن است برای اینکه بتوان اشاعه نوآوری‌ها را در فرایند توسعه کارآمد‌تر ساخت، سازماندهی مجدد جامعه به شکلی اساسی ضرورت داشته باشد.