خلاصه فصل پنجم ارتباطات و توسه در جهان سوم

ازنظر دو سوم مردم روی زمین، این معنای مثبت کلمه «توسعه» یادآوری چیزی است که آنان از آن برخوردار نیستند. این کلمه یا آور شرایطی نا مطلوب و شرم آور است. برای رهایی ازآن، آنان مجبورند که برده تجربیات و رویاهای دیگران شوند.

فصل ۵

رویکردهای انتقادی به ارتباطات و توسعه

شالوده شکنی پارادایم مسلط توسعه

ازنظر دو سوم مردم روی زمین، این معنای مثبت کلمه «توسعه» یادآوری چیزی است که آنان از آن برخوردار نیستند. این کلمه یا آور شرایطی نا مطلوب و شرم آور است. برای رهایی ازآن، آنان مجبورند که برده تجربیات و رویاهای دیگران شوند. «گوستاواستوا» (۱۹۹۲ ص ۱۰)

در این فصل، نگاهی انتقادی به پارادایم مسلط توسعه می افکنیم که در فصل های ۳و۴ به معرفی آن پرداختیم. کار را با مروری بر سوگیری ها و پیامدهای پارادایم نوسازی و شالوده های علمی آن آغاز می کنیم، سپس، به نقد جنبه های چندگانه این پارادایم می پردازیم و ابتدا از الگوهای اقتصادی ازجمله نقدهایی شروع می کنیم که طرفداران رویکرد نیازهای اساسی، نظریه وابستگی و نظریه نظام جهانی آن را فراهم کرده اند. سپس نقد الگوهای نوسازی مبتنی بر تکامل اجتماعی و نظریه های روان شناختی مربوط مرور می شود. متذکر می شویم که اکثر نقدها توجه خود را به سوگیری طبقه اقتصادی نوسازی معطوف می سازند، با این حال، آن ها دیگر تقسیم بندی های اجتماعی و متغیرهای مهم توسعه ازجمله دین، جنسیت و محیط را نادیده می گیرند. از این رو، ما همچنین به بحث درباره نقد نقش دین، جنسیت و محیط در گفتمان مسلط توسعه می پردازیم.

سوگیری های پارادایم مسلط توسعه :

مبنای مفروض نوسازی دست کم از ۴۰۰ سال پیش بدین سو مطرح بوده است. شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی که ایده های مربوط به توسعه را شکل بخشیدند تا پادزهری باشد برای هرج و مرج و بی نظمی اجتماعی و محرکی باشد برای «پیشرفت» نخست در اروپا ایجاد شد. حضور طولانی مدت این پدیده در تاریخ اروپا، امکان شناسایی عواملی را فراهم می آورد که به پیدایش ایده پیشرفت مادی مستمر کمک کرده اند. ایده های انسان گرایانه رنسانس، اخلاق کارپروتسان، علوم مدرن و ظهور دولت های اروپایی، سرمایه داران نخبه، بوروکرات های دولتی و دانشمندان مهم ترین عوامل بودند.

روش علمی دستاورد مهم دوره رنسانس بود. این روش جانشین دین و کتب مقدس شد، که ابزار کسب دانش یا کمک به هدایت و تحلیل تغییرات اجتماعی بودند. طولی نکشید که روش علمی به تنها روش هدایت و تحلیل تغییرات اجتماعی مبدل شده جبرگرایی علوم اثباتی نظر آن ها را غیر قابل بحث ساخت.

نخستین بار درتاریخ بشر، انسان موفق به کشف روشی برای کسب دانش شده بود که نتیجه آن به همان اندازه دانشی که قبلاً‌ تنها از طریق وحی قابل دسترسی بود قطعی می نمود این روش دستیابی به دانش آن قدر قابل اعتماد بود که دانش به دست آمده از آن طریق برای کلیه مقاصد عملی بی چون و چرا بود همین ادعا بود که خیلی زود با حقوق طبیعی انسان تعارض پیدا کرد.(آلوارز،‌۱۹۹۲، ص ۲۲۸)

ایده اروپایی توسعه از طریق تجارت بین الملل و استعمار تقریباً‌ از قرن شانزدهم تا دهه های نخست قرن بیستم به سراسر جهان صادر شد. امروزه ماشین توسعه، به دلیل دامنه وسیع و پشتیبانی نهادی، بسیار قدرتمند است. نهادهای شریک در امر توسعه عبارت اند از: بوروکراسی های دولتی، موسسات کمک رسانی، موسسات چند جانبه، شبکه  جهانی سازمان های غیر دولتی بانک های خصوصی، شرکت های مشاوره فنی و گروهای پژوهشی در دانشگاه های (کراش،‌۱۹۹۵) نخبگان و بوروکرات های دولتی در کشورهای در حال توسعه به میزان زیادی در گسترش این الگوی توسعه دخیل بوده اند.

برخی از سو گیری های آشکار و پنهان پارادایم مسلط:

عقلانیت و پیشرفت :‌

آن گونه که توسط نخبگان اقتصادی و سیاسی در شمال،  سازمان های چند جانبه تحت کنترل این نخبگان و نیز دیوان سالاران دولتی و همچنین صاحبان منافع در جنوب بیان شده است. با عقلانیت اقتصادی و رشد مترادف اند.

استاندارد بالاتر و بالاتر زندگی :‌مطابق شاخص هایی نظیر درآمد سرانه، مصرف سرانه منابع و تولید ناخالص ملی، هدف اصلی را تشکیل می دهد، سوگیری لزوماً‌ بهزیستی و رفاه، فردی یا اجتماعی نیست که شامل جنبه های مادی و غیر مادی زندگی می شود بلکه شامل «دارندگی» نیز می شود که دلالت بر هدف مادی حداکثر دارد.

گفتمان مسلط:

به کمک روش علمی اثبات گرا ادعا داردکه ازحقیقت درباره توسعه سخن می گوید ازاین رو فرضیات وتصاویر تجدد وپیشرفت، آن گونه که ازغرب صنعتی صادرمی شود. بدون هیچ انتقادی مورد قبول کشورهای پذیرنده واقع می شود (فوکو۱۹۸۰). این مفروضات غالباً ‌سایر تحلیل ها مانند توصیف های عوامانه، علمی از طبیعت را نقص کرده اند(آلوارز،۱۹۹۲).

تاریخ قبلی کشورهای در حال توسعه:

به امر نوسازی بی ارتباط دانسته شده است. اجتماعات از تاریخ و فرهنگ خود تهی شده اند و برنامه ای تکنوکراتیک برای آینده آن ها به وجود آمده اند.(کراش،۱۹۹۵).از این رو، به موضوعات توسعه درخلئی تاریخی نگریسته می شود که هرگونه تحلیلی را از نوآوری های قبلی و آثار خطرناک آن ها منتفی می سازد.(میتچل۱۹۹۵).

مفاهیم و نوآوری های توسعه:

ومنافع مفروض تحت هدایت ملاحظات جغرافیایی عمده ای قرار می گیرند که دولت های و نهادهای مسلط آن را به وجود آورده اند. از این رو، ایده هایی مانند جهان سوم، شرقی، آفریقایی و شمال- جنوب به کلیشه تبدیل شده اند. کشورهای جهان سوم یا مجتمع های فقیرتر در داخل آن ها دریافت کنندگان خالص کمک های و توسعه تلقی می شوند. «اینکه قسمت اعظم منافعی که در واقع از گروه های ونواحی هدف به سمت سرمایه ها، مناطق وخانواده های ثروتمندترومشاوران فنی آن ها(ازطریق دریافت تسهیلات وام یا کشش های بیرونی توسعه) جریان پیدا می کند، بخشی از نقشه توسعه را تشکیل نمی دهد»(هیوایت،۱۹۹۵،ص۱۲۸).

استعاره زیست شناختی قدرتمند درگفتمان توسعه: وجود دارد. براساس این استعاره، فرآیند تکامل اجتماعی مشابه تغییرات نوع خاست در یک ارگانیسم زیستی عمل می کند، یعنی موجودات درجریان رشد فردی، از مسیر غیر قابل تغییر تکامل نوع خود عبور می کنند.

درنظر نگرفتن تاریخ: به مشکلاتی اجتماعی منجر می شود که طبیعی تلقی می شوند نه نتیجه سیاست ها، سوء مدیریت ها،‌فساد،‌ طمع یا اعمال قدرت،‌خطرات «طبیعی» مانند قحطی و خشکسالی نتایج احتمالی شکست خط مشی ها، پارادایم های پژوهشی یا بحران های اقدام های نوسازی سرمایه داری تلقی نمی شوند.

استعاره زیست شناختی: قدرتمندی در گفتمان توسعه وجود دارد. براساس این استعاره فرآیند تکامل اجتماعی مشابه تغییرات نوع خاست دریک ارگانیسم زیستی عمل می کند، یعنی موجودات درجریان رشد فردی از مسیر غیر قابل تغییر تکامل نوع خود عبور می کنند.

درنظر نگرفتن تاریخ به مشکلاتی اجتماعی منجر می شود: که طبیعی تلقی می شوند نه نتیجه سیاست ها، سوء مدیریت ها، فساد، طمع یا اعمال قدرت. خطرات«طبیعی» مانند قحطی و خشکسالی نتایج احتمالی شکست خط مشی ها، پارادایم های پژوهشی یا بحران های اقدام های نوسازی سرمایه داری تلقی نمی شوند. «برعکس، این خطرات به صورت مشکلات ناشی از عوامل بیرونی،‌ورای کنترل مدیریتی،‌ پدید می آیند … خطرات به طور استعاری به ناتمام ماندن اقدام نوسازی نسبت داده می شود.

پیامدهای پارادایم مسلط توسعه:

بسیاری از پیامدهای پارادایم مسلط که غالباً‌ منفی اند، به طور مستقیم از سوگیری های مذکور ناشی می شوند. نظریه مرحله ای توسعه و سوگیری خطی تغییرات اجتماعی موانعی در مسیر توسعه ایجاد کرده و ویژگی های مراحل گوناگون آن را نظر دور داشته است. کشورهای جهان سوم که از تاریخ و فرهنگ خود کنده شده بودند همچون اشیای انعطاف پذیری آلت دست کارشناسان توسعه قرار گرفتند. آن ها همگی سر نوشتی مشترک و اجتناب ناپذییر داشتند،«شیوه صنعتی تولید، که فقط یکی از اشکال زندگی اجتماعی بوده مرحله پایانی مسیر خطی تکامل اجتماعی را تشکیل می داد»

همچنین توسعه گرایی سبب شده است که اقوام و اجتماعاتی که از مرکز فاصله زیادی دارند، کنترل خود را بر شیوه زندگی و منابع طبیعی شان از دست بدهند. شعار توسعه اقتصادی اکثر این افراد را به سطح اشیایی تقلیل داده که باید برای خیر خودشان توسط تکنوکرات های همه چیزدان توسعه ، توسعه یابند. دراین میان، روایت های محلی، معانی فرهنگی و روال های اجتماعی ارزش خود را از دست داده اند. از این رو، توسعه به استعمار دیدگاه های بومی مربوط به «زندگی خوب، بیماری و مرگ، محیط زیست وکیهان منجر شده است. این دیدگاه ها، بدون حتی یک بازبینی سرسری به کنار نهاده شده اند.

جهانی بینی غربی به صورتی عرضه شده است که ادعای اعتباری جهان شمول دارد. کلیه کشورهای مستعمره یا تحت نفوذ از لحاظ فرهنگ، دین یا نژاد پست تر شمرده شدند. انسان غربی به خود این زحمت را نمی داد که به حرف شمن آفریقایی، گوروی هندی یا فاضل چینی گوش بدهد(فرایبرگ وهتن ۱۹۸۵،ص۲۳۷).

دولت ها، به نام توسعه وپیشرفت، علیه شهروندان خود، به ویژه آن هایی که فاقد قدرت اند،دست به خشونت زده اند

پروژه های کلان توسعه، مانند سدها هیدرو الکتریک، نیروگاه های هسته ای، شاهراه هاومعادن، افراد محلی را از زمین، وسایل امرار معاش و اجتماعاتشان دورساخته اند. یک عامل عمده در گسترش گفتمان توسعه تکنوکراتیک ساختار نهادی یکپارچه ای است که برای ترویج آن به وجود آمده است. کنفرانس برتون وودز مجموعه ای قدرتمند از نیروها را جایابی کرد تا جهان را در عبور از مشکلات توسعه نیافتگی هدایت کند.

نقد الگوی اقتصاد:

در این بخش، ما نقد خود را به صورت زیر ساماندهی می کنیم، نخست به ذکر جزئیات برخی نقدهای تجربی عمده هم در سطح کلان آمار اقتصادی وهم در سطح خرد خانوار در جهان سوم می پردازیم. سپس ناکامی نوسازی در پرداختن به نیازهای اساسی را با توجه به تأکید آن بر شاخص های اقتصادی بررسی می کنیم. سوم ، بحث درباره نقد شکست نوسازی در پرداختن به عدم توازن قدرت جهانی می پردازیم. حوزه های عمده نظریه که برای پیدا کردن بدیل نوسازی پیشنهاد شده اند نظریه وابستگی و نظریه نظام جهانی اند.

نقد تجربی الگوی اقتصادی:

درراستای الگوی علمی مبتنی بر روشنگری، الگوی اقتصادی نوکلاسیک طی دهه نخست توسعه اتخاذ شد که رویکرد «رخنه به پایین» را به عنوان مزایای توسعه مطرح می کرد. این رویکرد به تدریج اعتبارخود را در دهه ۱۹۷۰ از دست داد. برخی از دلایل این امر را به طور مستند ذکر می کند:

۱ـ مشکلات اجتماعی کشورهای توسعه یافته نگرانی درباره هزینه های زیستی محیطی رشد اقتصادی را افزایش داد.

۲ـ به رغم انتقال قابل توجه سرمایه و فناوری از کشورهای توسعه یافته به جهان سوم، شکاف بین درآمد سرانه دو بلوک در حال افزایش بود.

۳ـ کشورهای جهان سوم با میزان چشمگیر رشد به جایگاه، سیاسی یا عدالت اجتماعی مورد انتظار دست نیافتند.

۴ـ نابرابری درآمد در سراسر جهان سوم در حال افزایش بود.

۵ـ میزان بیکاری به رغم میزان چشمگیر توسعه تنزل پیدا نکرد.

۶ـ قدرت در محافل نخبگانی متمرکز شد که از رشد منتفع شده و سپس از این قدرت برای حفظ نا برابری در جوامع خود استفاده کرده بودند. در پارادایم مسلط رشد اقتصادی مترادف با توسعه بود در آمدهای سرانه و میزان تولید ناخالص ملی معیارهای قابل اعتمادی برای سنجش بیشرفت فراهم می آوردند.

فرضیات اشتباه در سطح خرد:

اقتصاد دانان نوکلاسیک نه تنها الگوی توسعه صنعتی و اقتصادی غربی را به اقتصاد جهانی تعمیم دادند، بلکه این الگو را برای سطح خرد خانواده مناسب فرض کردند. هنگامی که روش «اقتصاد زراعی در مورد تحلیل کشاورزی دهقانی به کارگرفته می شود، زمین ودام، تجهیزات وسایر کالاهای دهقان معادل با متعلقات یک بنگاه کوچک است. ازاین رو، رفتاردهقان برحسب نظریه بنگاه آن گونه که درموردمؤسسات تجاری تدوین شده مدنظرقرارمی گیرد. مسلم می انگارندکه هدف دهقانی عقلانی سازی عملیات خود است تا حداکثر منافع را به دست آورد. در رویکرد فوق، هزینه های معیشتی خانواده کشاورز در زمینه تجهیزات و دستمزدها از درآمد ناخالص کسر می شود تا سود خالص به دست آید. هنگامی که هزینه ها از کل درآمد بیشتر شد، گفته می شود که مزرعه ضرر می کند،‌پس، این رویکردازتبیین برخی واقعیات آشکاردرکشورهای درحال توسعه عاجزمانده است.

نقدورهیافت نیازهای اساسی:

رهیافت نیازهای اساسی که هدف آن از بین بردن برخی از بدترین جنبه های فقر بود ازجانب منابع متعدد حمایت می شد: بانک جهانی، سازمان بین المللی کار،‌شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد، کنگره ایالات متحده و بسیاری از دولت ها به این ترتیب، این رهیافت برنیازهای اساسی افراد واحترام به حقوق بشرتأکید می کرد.

نقد قدرت نامتوازن:

بحث فوق نشان می دهدکه الگوی اقتصادی رخنه به پایین فقرافراد بسیار نیازمند و فقیر درکشورهای درحال توسعه را، که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند کاهش نداده است. تاکیدگاه گاهی برنیازهای اساسی به هیچ گونه تغییر واقعی منجرب نشده است. بسیاری چنین استدلال کردندکه دلیل این امرآن بوده است که رشد اقتصادی از طریق پروژه های سرمایه بر‍، ونه توزیع عادلانه محصولات توسعه مورد تاکید قرارگرفته است.

نظریه وابستگی:

دراساس،اعضای مکتب وابستگی، مانندفرانک، کاردوسو، گونت، دوس سانتوس، باران، سانکل وامین، ویژگی جهان سوم را وابستگی جایگاه اقتصادی جهانی آن می دانستند و از قدرت نامتوازن الگوی پارادایم مسلط به شدت انتقاد می کردند. به نظر این نویسندگان، توسعه نیافتگی فرآیندی متمایز از توسعه نبود. در واقع، آن ها این دو را دو روی یک فرآیند تلقی می کردند. توسعه نیافتگی در کشورهای جهان سوم به توسعه اقتصادی اروپای غربی و آمریکای شمالی مربوط می شد و می شود. طرفداران نظریه وابستگی خاطرنشان می ساختند که توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم را می توان پیامد توسعه اروپا و آمریکای شمالی دانست که کشورهای مذکور را به صورت اقمار خود درآوردند و به استثمار آن ها پرداختند تا به رشد اقتصادی خودشان کمک بشود.

نظریه نظام جهانی:

هوادار عمده این نظریه، جهان را یک نظام اقتصادی واحد در نظر می گیرد. این نظریه مفاد اصلی نظریه وابستگی را در بردارد مبنی بر اینکه نظام جهانی دارای جهت گیری سرمایه داری است. دولت نقش مهمی در حفظ نظام جهانی ایفا می کند. آنجه این نظریه را از نظریه وابستگی متمایز می سازد این است که «نقطه کانونی فشار در اقتصاد جهانی ساختار دولت است. دولت با جذب هزینه های سرمایه داری و مدیریت مشکلات اقتصادی ناشی از آن به تثبیت سرمایه داری کمک می کند»

جامعه شبکه ای و شکاف دیجیتال:

شکاف دیحیتال، یعنی فاصله بین کسانی که به فضای سایبر دسترسی دارند و آن هایی که از آن بی بهره هستند، مشخص کننده آن خواهد بود.

جامعه شناسی توسعه و بازبینی الگوی روان شناختی:

انتقادهای به عمل آمده از الگوهای جامعه شناسی توسعه حملات خود را متوجه چند جبهه ساخته اند:

انتزاعی بودن بیش از حد آن ها، مد نظر قرار ندادن تاریخ و گزینش ضعیف شاخص های توسعه، الگوهای روان شناختی آشکارا قوم مدار و فاقد حساسیت نسبت به بافت های فرهنگی زندگی مردم بودند.

الگوهای جامعه شناسی توسعه:

بیش از حد انتزاعی: گزاره های مبتنی بر نظریه های تکامل اجتماعی بسیار انتزاعی بودند. اگر چه آن ها ابزاری جامع برای درک تغییرات اجتماعی به طور اعم اند،‌ هنگام به کارگیری در مورد مسائل ملموس توسعه در کشورهای جهان سوم مطلوبیت محدودی دارند. برای مثال، یکی از نشانه های تشخیص موضوع فوق این است که هنگامی که گفته می شود دگرگونی های اجتماعی در گذار از توسعه نیافتگی (عقب ماندگی، عدم تمایزپذیری و روستایی گرایی)  به نوسازی (صنعتی شدن، پیچیدگی اجتماعی و شهرنشینی)‌رخ می دهند،‌ نوعی مصادره به مطلوب صورت گرفته است.

غیر تاریخی بودن:

نظریه روستو در مورد رشد اقتصادی نیز با کمبودهایی مواجه شد، برخی نویسندگان خاطر نشان می ساختند که روستو پیش نیازهای رشد اقتصادی را از تجربه تاریخی دموکراسی های غربی اقتباس کرده و آن ها را به عنوان پیش شرط رشد در کشورهای غیر غربی در آینده به کار گرفته است. همچنین، این الگو تاریخ را تعریف می کرد:

روستو دروه های تلاش اقتصادی در تاریخ کشورها را به یک الگوی جمع وجور گذار پنج مرحله ای فروکاسته است که حداکثر بیش از دو قرن ادامه نمی یابد… شواهد تاریخی روستو مبتنی بر تجربه محدود تعداد اندکی از کشورهاست که نمونه ای بسیار متجانس(به جز ژاپن) را تشکیل می داد.

شاخص های نادرست:

درپارادایم قدیمی، ابعاد اشتباهی به عنوان نشانه های توسعه تشخیص داده شده بود(پرتز۱۹۷۶). برای مثال، پارسونز(۱۹۶۴ب)‌چندین«اصول عام تکامل»نظیرپول، بازار وبروکراسی رابرای توسعه امری استراتژیک تلقی می کرد.

خلأ زمینه ای:

 نظریه های ارزش گذاری به تأثیر محدویت های ساختاری برکنش فردی نمی پرداخت و آن را در نظر نمی گرفت. نظریه پردازان این دیدگاه مصمانه از توجه به تأثیر منافع سیاسی و اقتصادی در سطح ملی و بین المللی بر استقلال، کنش و فرصت های فردی اجتناب می کردند. برای مثال، موانع ساختاری ای که سیاهپوستان در آفریقای جنوبی تحت حکومت آپارتاید، کاست های پایین در آسیای جنوبی و اقلیت های نژادی در ایالات متحده با آن مواجه اند انگیزه ها، آرزوها واحساس آن ها برای همدلی با جامعه را کم رنگ وخنثی می کند.

سبک زندگی غیر واقع بینانه مصرف کننده: این سبک زندگی مصرف کننده در بخش بزرگی از جهان سوم آشکارا غیر واقع بینانه بود. این بدان دلیل است که یک کشور درحال توسعه نمی تواند الگوهای مصرف افراد درکشورهای غربی را تحمل کند. همچنین، مصرف بیش از حد ممکن است برای کشور که منابع کمیاب و محدودی دارد مقید نباشد چرا که از این منابع می توان برای توسعه بلند مدت تر بهتر استفاده کرد.

قوم مداری:

دربخش زیادی از ادبیات نوسازی ، تقصیر اصلی عقب ماندگی نسبی کشورهای درحال توسعه به رفتار ونگرش های مردم آن ها بر می گردد. کشاورزان یا دهقانان به عنوان یک گروه غالباً موضوع مطالعه دانشمندان علوم اجتماعی قرار گرفتند اورت راجرز به توصیف « خرده فرهنگ دهقانی» پرداخت که مشخصه آن ده متغیر کارکردی است که همگی نشانگر آن اند که افکار و رفتار آن ها غیر عقلانی است و مانعی بزرگ بر سر راه نوسازی و تغییراست.

سوگیری های مذهبی و فرهنگی:

گناه عقب ماندگی اقتصادی نسبی درجهان سوم به گردن ارزش ها و نهادهای سنتی، به ویژه ادیان و مذاهب غالب انداخته شد. ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی، و تعداد دیگری از جامعه شناسان پیرو او آیین بودا، کنفوسیوس،‌ هندویی و اسلام را پرورش دهنده ارزش ها و اعتقاداتی می دانستند که با علوم مدرن، فناوری و ایدئولوژی بیشرفت ناسازگاراست.

پارادایم مسلط توسعه دیدی بسیار منفی به سنت داشت. اگر کشورها و مردم جهان سوم بخواهند مدرن شوند،‌ باید سنت را نابود سازند. این اندیشه درسال های اخیر حامیان علنی زیادی نداشته است. اهمیت سنت در فرآیند توسعه بازشناخته شده است. آیزنشتات خاطر نشان می سازد که «تخریب محیط های سنتی، خانواده، اجتماع یا حتی نظم سیاسی ـ‌ بیشتر به ازهم گسیختگی، بزهکاری و هرج ومرح منجر می شود تا به یک نظم مدرن پایدار»‌ علاوه براین، نقد فرهنگی در پارادایم مسلط مملو از تناقضات بود.

نخست اینکه تأکید کلیشه ای بر مذهب به عنوان عاملی باز دارنده در کشورهای جهان سوم وجود داشت. این کلیشه ها اغلب کاذب بودند.

سوگیری جنسیتی: زنان درگفتمان توسعه: نقش که به زبان در گفتمان مسلط اعطا شده در دوره پس از جنگ جهانی دوم دستخوش چندین تغییر شده است. تا پایان دهه ۱۹۶۰ به زنان به عنوان دریافت کنندگان رفاه نگریسته می شد. آنان فقط در نقش تولید مثل کننده وارد بحث می شوند. برنامه ریزان توسعه چنین فرض می کردند که مردان کلیه کارهای مولد را انجام می دهند. این رویکرد سوگیری های پدرسالارانه نوسازی را آشکار می ساخت، و نتیجه نادیده گرفتن کامل نقش مولد زنان به ویژه در کشاورزی بود.

فرآیند توسعه در کشورهای

جهان سوم یا فرضیات مستتر در پارادایم مسلط توسعه ناسازگاری نداشت. این پارادایم در قالب توصیف تغییر اجتماعی در اروپای غربی و آمریکای شمال بهتر عمل می کند تا در مقام بیش بینی کننده تغییر در کشورهای درحال توسعه.

منبع خلاصه نویسی