امتحان جامعه شناسی سیاسی ارتباطات جمعی

امتحان «جامعه شناسی سیاسی ارتباطات جمعی» توسط دکتر روح اله احمدزاده کرمانی با سئوالات زیر و به صورت کتاب باز برگزار شد:

۱٫ برخی معتقدند فرآیندی که جهان به آن سو حرکت می کند، جهانی سازی است (Globalism) و نه جهانی شدن (Globalization). به نظر شما ایران در مسیر تحولات جهانی در شرایط تاثیرگذار است یا تاثیرپذیر؟ این امر را از نقطه عزیمت ملت دولت در ایران تحلیل کنید.

۲ . نقش رسانه ها و نیز گروه های سیاسی، احزاب و روشنفکران را در اواخر دوره قاجار تا آغاز مشروطه و نیز دوره پهلوی با هم مورد مقایسه و سپس تحلیل قرار داده و مورد بررسی قرار دهید.

۳٫ مردمان ایران همواره از اکنونیت خویش خورده می گیرند و بی زارند و بر عصریت (گذشته) خود می بالند و خوشیفته اند. مشکلات را یا به حاکمان یا به بیگانگان نسبت می دهند و به نوعی فرافکنی می کنند. از یک منظر جامعه شناسی ایرانیان را تحلیل کنید.

۴٫ نقش موارد ذیل را در مناسبات جامعه و دولت تحلیل نمایید: الف) احزاب ب) گروه های فشار ج) روشنفکران د) رسانه ها

۵٫ علت زوال اندیشه های اصلاح گرایانه قائم مقام فراهانی و میرزاتقی خان امیرکبیر را در چه می دانید؟ مقاومت نظام سیاسی یا بی تفاوت بودن نظام اجتماعی؟

۶٫ نظام اجتماعی ـ سیاسی ایران را از چشم انداز نظریه حوزه عمومی یورگن هابرماس مورد تحلیل و نقد قرار دهید؟

و پاسخ های بنده به این سئوالات:

۱٫ برخی معتقدند فرآیندی که جهان به آن سو حرکت می کند، جهانی سازی است (Globalism) و نه جهانی شدن (Globalization) به شما ایران در مسیر تحولات جهانی در شرایط تاثیرگذار است یا تاثیرپذیر؟ این امر را از نقطه عزیمت ملت دولت در ایران تحلیل کنید.

مفهوم جهانی شدن مانند دیگر مفاهیم علوم سیاسی و روابط بین الملل دارای ابهامات خاصی است و تعاریف گوناگون و گاهی متضادی از آن ارائه شده است. برخی آنرا پروسه ای طبیعی دانسته و برخی پروژه ای برنامه ریزی شده برای به کنترل درآورن جهان.

در رویکرد اول جهانی شدن (Globalization)یک پدیده متعارف و طبیعی و مفهومی است که لزوما فاعلی ندارد و در اثر توسعه ی تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات الکترونیک موجب فشردگی و تراکم جهان و تقویت خودآگاهی جمعی در میان ابنای بشر می گردد.

در نگاهی دیگر، جهانی سازی  (Globalism) طرح و مهندسی اجتماعی در سطح کلان سیستمی است که ایدئولوژی هژمونیک غرب را برآورده می کند و با تکیه بر بنیادهای نیولیبرالیسم و پست مدرنیسم، در صدد فراگیر کردن شیوه زندگی آمریکایی و غربی سازی انسان ها و توزیع فرهنگ مصرف و جنسیت است. بر اساس رویکرد مذکور، غرب سعی دارد با بهره گیری از فناوری ارتباطات ماهواره ای و رسانه های ارتباط جمعی و از رهگذر یکسان سازی فرهنگی و یکپارچه سازی ارزشی، فرهنگ جهانی و استعلایی غرب را تحمیل و تک هنجاری آمریکا در امپراتوری جهانی را قطعی کند.

مارشال مک‌لوهان طرفدار معتقد است پیشرفت وسایل ارتباطی به انفجار اطلاعات انجامیده و مدارهای الکتریکی نظام مکان و زمان را درهم نوردیده‌ و امور مربوط به سایر افراد بشر را به‌طور مستمر و هم‌زمان در پیش دیدگاه ما قرار داده است. این پدیده، گفت‌وگو در مقیاس‌ جهانی را ممکن کرده و به‌تدریج فواصل فرهنگی موجود را کم رنگ کرده است. امروزه رسانه‌های ارتباطی، همچون رایانه‌ و تلفن، جایگاه برجسته‌ای در اقتصاد و تجارت‌ جهانی دارند و زمینه‌ تجارت فراملی را فراهم کرده اند. همچنین‌ برخی رسانه‌ها همچون تلویزیون‌های جهانی، در محدود کردن قدرت و اقتدار دولت‌های ملّی، نقش به‌سزایی ایفاء می‌کنند.

اما به اعتقاد بنده هیچکدام از دو دیدگاه جهانی شدن یا جهانی سازی به صورت تام و تمام نمی تواند منطبق بر واقعیت باشد چرا که از طرفی انسان چنان دست بسته و تسلیم سرنوشت محتوم خود نیست که او را از اقدام سازنده و فعال در جهت تأثیرگذاری بر جریان جهانی شدن باز دارد و از طرف دیگر نیز توهم توطئه و فرافکنی همه موضوعات و مشکلات و نگاه دایی جان ناپلئونی به مسائل که همه چیز زیر سر انگلیس است! نمی تواند کارگشا باشد و کمکی به ما کند.

واقعیت تاریخی حکایت از آن دارد که گروهی از اندیشمندان غربی مانند لرنر و راجرز در قالب دیدگاه هایی مانند مکتب نوسازی در پی غربی سازی جهان بودند و در این راه به تئوریزه کردن افکار خود پرداختند و و تنها راه توسعه یافتگی کشورهای جهان سوم را تبعیت از مدرنیته غرب داستند و در این راه نیز به توفیقاتی دست یافتند. اما واکنش جوامع و کشورهای مختلف به اینگونه اقدامات یکسان نبود. برخی کاملا پذیرفتند و سنت و فرهنگ خود را به فراموشی سپردند، در حالی که برخی از کشورها مانند ژاپن تا حد زیادی توانستند سنت و فرهنگ خود را حفظ کرده و با تکیه بر آن توسعه پیدا کنند.

بنابراین با وجود آنکه سیر طبیعی تحولات تاریخی و تکنولوژیکی موجب گسترش مفهوم جهانی شدن شده است، اما کشورها به نسبت توانمندی و قدرت خود، با تسلط بر این تحولات، موج سواری کرده و آنرا همسو با اهداف و مقاصد خود تعریف می کنند.

در چنین شرایطی دولتها از جمله دولت جمهوری اسلامی ایران به نسبت قدرت خود (اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و …) تاثیرگذار یا تاثیرپذیرند. طبیعی است در دهکده ای که به پهنای جهان گسترده شده است، کشورهای شمال یا توسعه یافته به لحاظ بر خورداری بیشتر از قدرت اقتصادی و ابزار تکنولوژیک، تاثیرگذاری بیشتری دارند و کشورهای جنوب یا جهان سوم کمتر تاثیرگذارند و چاره ای جز تاثیرپذیری ندارند.

از نقطه عزیمت ملت دولت در ایران، چالش های جهانی شدن یک واقعیت بیرونی است که باید به درستی شناحته شده و برای مدیریت آن به اتخاذ استراتژی مناسب بپردازیم. به اعتقاد بنده تنها استراتژی مناسب برای ایران بازگشت به شرایط عادی ارتباط با جهان و تعاملات سازنده بین المللی و فاصله گرفتن از ایران هراسی و دشمن تراشی است و در چنین فضایی می توان استراتژی نگاه به درون و سامان دادن وضعیت داخلی کشور در چارچوب و قالب دمکراتیک را دنبال کرد. جهانی شدن در هر یک از عرصه های اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی چالش هایی را برای ایران به وجود می آورد که باید خردمندانه با آنها کنار آییم. سیاست خردمندانه باید مبتنی بر تلاش برای تغییر خود و کارآمد ساختن دولت و جلب اعتماد ملت است، نه تغییر دادن محیط بیرونی است. به عبارت دیگر، به جای آن که تمام توجه خود را به غیر خود جلب کرده تا آنها را در راستای آرمان های خود تغییر دهیم، مشی خردمندانه آن است که ابتدا خود را تغییر دهیم و خود را کارآمد سازیم و مورد قبول ملت خود باشیم تا از جایگاه شایسته و والا در عرصه بین المللی برخوردار گردیم. در صورت دستیابی به چنین جایگاهی در نظام بین الملل می توان انتظار داشت که به صورت الگوی دیگران درآییم.

۲ . نقش رسانه ها و نیز گروه های سیاسی، احزاب و روشنفکران را در اواخر دوره قاجار تا آغاز مشروطه و نیز دوره پهلوی با هم مورد مقایسه و سپس تحلیل قرار داده و مورد بررسی قرار دهید.

در نیمه دوم قرن نوزده تماس با غرب از راه مسافرت و ترجمه و نهادهای آموزشی، افکار جدید و ارزش های نو پدید آورد. که حاصل آن شکل‌گیری روشنفکران و انجام اصلاحاتی در جامعه ایران بود. از نظر روشنفکران سه زنجیر باعث عقب ماندگی و عدم پیشرفت ایران هستند عبارتند از: استبداد سلطنتی (دشمن آزادی برابری و برادری)، جزم اندیشی مذهبی (مخالف تفکر عقلانی و علمی ) و امپریالیسم خارجی (استثمار کشور های کوچک). آنها مشروعیت، سکولاریسم و ناسیونالیسم را سه ابزار کلیدی برای ساختن جامعه ای نوین، قدرتمند و توسعه یافته تلقی می کردند. جمال الدین و ملکم خان از جمله این گروه هستند.

طرز فکر روشنفکران و اقدامامت انجام شده تا حدی شرایط ظهور رضاخان را فراهم نمود. وی شروع به اصلاحات و نوسازی کرد و جهت ایجاد جامعه شبه غربی خواهان آینده ای با تجانس فرهنگی و قومی و و حدت سیاسی بود. اما رضاشاه معتقد بود بدون استبداد، اصلاحات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی امکان پذیر نیست.

رضاشاه پس از رسیدن به قدرت برای تثبیت حکومتش بر سه پایه نگهدارنده (ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار) تکیه کرد. تنها حزبی که حامی رضا شاه بود یعنی حزب ترقی (حزب تجدد/ ایران نو) را غیر قانونی اعلام نمود. رضاشاه به اصلاحات اجتماعی پرداخت. با گسترش بوروکراسی دولتی و تسهیلات آموزشی بر شمار طبقه  روشنفکر افزوده شد. روشفکران جوان در دهه ۱۳۱۰ به مخالفت با رضاخان پرداختند. رضاشاه با پیروان مرام اشتراکی برخورد کرد و در سال ۱۳۱۶ به اتهام تشکیل سازمان مخفی اشتراکی ۵۳ نفر را دستگیر کرد. این افراد چند سال بعد هسته اولیه حزب توده را تشکیل دادند.

سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ در واقع پایان سیاست مهار دولتی و آغاز سیاست کشمکش اجتماعی بود.

بعد از رضاخان زندانیان سیاسی کم خطر آزاد و حزب توده توسط ۲۷ نفراز ۵۳ نفر مارکسیست زندانی شکل گرفته بود. حزب توده به علت ترس از مخالفت روحانیان، مارکسیست را از برنامه خود کنار گذاشت.

در دوران محمدرضا شاه دستگاه انتخاباتی در دست بود و انتخابات آزاد وجود نداشت. در سال ۱۳۳۸ دانشجویان و تجار بازار به رهبری مصدق اعتراض و  به سمت دربار حرکت کردند که هسته اولیه جبهه ملی با این حرکت شکل گرفت. نخستین بیانیه جبهه ملی عبارت بود از: برگزاری انتخابات دولت،  لغو حکومت نظامی و آزادی مطبوعات. حزب توده تنها در قیام سی تیر که خطر شاه قریب‌الوقوع بود از جبهه ملی حمایت کرد. سیاست مصدق نیز نسبت به حزب توده ناپایدار بود.

بینش سیاسی حزب توده (ناسیونالیسم، سوسیالیسم و مشروطه‌خواهی) که با طبقه روشنفکر همگونی داشت. اما این حزب نتوانست عده زیادی از طبقه متوسط مرفه را جذب خود نماید. اکثریت اصناف ضدحزب توده بودند که این مسأله ناشی از دو موضوع است. ۱ـ تضاد اقتصادی میان کارگران و کارفرمایان ۲ـ نظارت ایدئولوژیکی میان اسلام علما و رادیکالیسم غیردینی حزب مارکسیست توده.

محمدرضا شاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد به تثبیت قدرت خود پرداخت با استفاده از قانون ۱۳۱۰ بر ضد مرام اشتراکی  به مقابله با حزب توده و جبهه ملی و دیگر احزاب مخالف برخاست. عنان اختیار هر دو مجلس ملی و سنا را داشت. حزب میلیون با رهبری اقبال و حزب مردم به رهبری علم معروف به «بله قربان» «چشم قربان» شدند به برخورد قاطع با طبقه روشنفکر و کارگر پرداخت. ولی با طبقه متوسط بازار و خانواده های بزرگ زمین دار  جانب احتیاط را رعایت می کرد. شاه طرح شش ماده جنجالی معروف به انقلاب سفید را اعلام نمود.

اعتراض ۴۲ فراخوان مردم به راهپیمایی توسط اصناف، بازاریان ، جبهه ملی و چهره مخالف جدید آیت‌ا… خمینی انجام گرفت. امام خمینی با درک استادانه به مسائل سیاسی فراگیرتر که توده مردم را خشمگین می‌کرد پرداخت. کشتار ۴۲ مثل بحران تنباکو برای انقلاب مشروطه تمرین برای انقلاب اسلامی ۵۷ بود.

انقلاب مشروطه ۸۸ ـ ۱۲۸۵ پیروزی کوتاه مدت روشنفکران مدرن که از ایدئولوژیهای غربی ناسیونالیسم ـ لیبرالیسم و سوسیالیسم الهام می‌گرفت را در پی داشت. که نتیجه آن  تدوین قانون اساسی غیرمذهبی، امید به نوسازی جامعه خود مطابق جوامع اروپایی بود. در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ علمای سنتی به میدان آمدند علمایی که از «دوران طلایی» اسلام الهام می‌گرفتند و نتیجه آن تدوین قانون اساسی کاملاً دینی، جایگزینی محاکم شرع به جای دادگاههای جدید بود و مفاهیم غربی همچون دمکراسی‌ را الحادی دانسته و انتقاد کردند. ایران در سالهای میان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، تجربه دگرگونی اقتصادی و اجتماعی، ایجاد دولت دیوان‌سالار متمرکز، گسترش روند شهرنشینی و صنعتی شدن، بهبود جایگاه طبقات جدید به ویژه طبقه روشنفکر، پرولتاریای صنعتی، گسترش نظامهای آموزشی و ارتباطی و کاهش اهمیت طبقه متوسط سنتی به‌ ویژه خرده بورژوای بازار و نیروهای مذهبی متحد آن، افزایش آگاهی طبقاتی بخش‌های جدید جمعیت به ویژه پرولتر شهری را به سر گذرانده بود.

۳٫ مردمان ایران همواره از اکنونیت خویش خورده می گیرند و بی زارند و بر عصریت (گذشته) خود می بالند و خوشیفته اند. مشکلات را یا به حاکمان یا به بیگانگان نسبت می دهند و به نوعی فرافکنی می کنند. از یک منظر جامعه شناسی ایرانیان را تحلیل کنید.

استاد مصطفی‌ ملکیان‌ طی یک سخنرانی که سالیان قبل انجام شد، به‌ توصیف علل و عوامل فرهنگی عقب‌ماندگی‌ ایرانیان‌ پرداخت و در خصوص آن بیست عامل را به شرح زیر، مورد توجه قرار دادند:  ۱٫ پیشداوری‌، ۲٫ دگماتیسم‌ و جمود، ۳٫ خرافه‌پرستی‌، ۴٫ بهادادن‌ به‌ داوری‌های‌ دیگران‌ نسبت‌ به‌ خود، ۵٫ همرنگی‌ با جماعت‌، ۶٫ تلقین‌پذیری‌، ۷٫ القاپذیری‌، ۸٫ تقلید، ۹٫ تعبد، ۱۰٫ شخصیت‌پرستی‌، ۱۱٫ تعصب‌، ۱۲٫ اعتقاد به‌ برگزیدگی‌، ۱۳٫ تجربه‌ نیندوختن‌ از گذشته‌، ۱۴٫ جدی‌ نگرفتن‌ زندگی‌، ۱۵٫ دیدگاه‌ مبتذل نسبت‌ به‌ کار، ۱۶٫ قائل‌ نبودن‌ به‌ ریاضت‌، ۱۷٫ از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تمیز بین‌ خوشایند و مصلحت‌، ۱۸٫ زیاده‌گویی‌، ۱۹٫ زبان‌ پریشی‌، ۲۰٫ ظاهرنگری‌.

عوام زدگی یک بیماری رقت بار و اندیشه کش اجتماعی است. علت العلل همه حوادث مثبت و منفی در تاریخ یا اجتماع را باید در درون جست. چون بدون آن هیچ عامل خارجی نمی تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه ای تبدیل به علت شود.

اندیشۀ مرسوم جامعۀ ما ناخودآگاه اول خود را تبرئه می کند و سپس گناه همه جنایات را در استبداد و استعمار خلاصه می کند. ما غالبا در بررسی انحطاط اجتماعی و بلاهای سیاسی، فکری و اقتصادی ای که دچارش می شویم تنها به علل خارجی و عوامل بیرونی توجه داریم و این روش تنها نیمی از حقیقت را به دست می دهد. در حالی که علت العلل همه حوادث مثبت و منفی را در تاریخ یا اجتماع باید در درون جست، چه بی آن هیچ «عامل» خارجی نمی تواند در سرگذشت و سرنوشت جامعه ای یک «علت» گردد.

آری، چه بپذیریم چه نپذیریم به عنوان یک واقعیت جامعه شناختی، ما در سرزمینی زندگی می کنیم که در آن هر کار خوب، هزار مدعی پیدا می کند و اگر هزار کار بد هم رخ دهد، در کمال شگفتی برای هیچ یک از آنها یک صاحب درست و حسابی پیدا نمی شود! بر این اساس است که هروقت در جامعه مساله ای پیش می آید واکنش هایی که در برابر آن ابراز می شوند کم و بیش قابل پیش بینی هستند؛ ملت در مرحله اول دولت و حکومت را مقصر امر می شمارد در حالی که دولت خود بخشی از ملت است. در مرحله دوم، دولت تا آنجا که بتواند با اطمینان ناشی از «خودپاک انگاری» فرافکنی می کند و بعد اگر که چاره ای جز پذیرش قصور نباشد مسئولیت امر به خارج از مرزها رانده شود به عبارت دیگر متوجه «دشمن» می شود! و اگر چنین چیزی مقدور نباشد مسئولیت میان بخش های مختلف دولت تقسیم می شود و هیچ کس متوجه نمی شود که بالاخره در بروز این مساله کدام بخش از دولت کوتاهی داشته یا خدایی نکرده به خطا گراییده است!

باری، اینگونه است که بطور کلی سه عامل «ملت»، «دولت» و «دشمن» همیشه و در هر حال سه زاویه ی «مثلث فرافکنی» در ایران را تشکیل می دهند.

فرافکنی در وسیع‌ترین معنی خود ناظر به نسبت دادن صفات یا انگیزه‌ها از جانب شریکان در موقعیتی است که متضمن بر همکنش است. همه افراد در رؤیاها به فرافکنی می‌پردازند و تنها پس از بیداری است که بر نقش آرزوهای خصوصی، هراسها و یا احساسات انتقام‌جویانه‌شان در مواقع رویارویی آگاه می‌شوند.

در واقع فرافکنی یکی از مکانیسم‌های دفاعی علیه اضطراب محسوب می‌شود. در این معنی خواسته‌ها و انگیزه‌های غیر قابل پذیرش که شناخت آنها در “خود”، ممکن است موجب ناراحتی شود، به دیگران نسبت داده می‌شود.

با فرافکنی فرد می‌کوشد تا تمایلات نامناسب و ناپسند خویش را به دیگران نسبت دهد و در نتیجه خود را عاری از هرگونه عیب و نقص بداند و خود را از احساس گناه، برهاند. با این وسیله دفاعی، فرد در مورد دیگران با مقیاس خویش قضاوت می‌کند.

آدورنو در بررسی پیش‌داوری و اقتدارگرایی به موضوع فرافکنی پرداخته و معتقد است، افراد پیشداوری‌ها، انگیزه‌ها و صفت‌های ممیزه خودشان را به برون‌گروه‌ها(گروه غیرخودی) نسبت می‌دهند و در همان حال حاضر نمی‌شوند بپذیرند که همین جنبه‌ها در مورد درون‌گروه(گروه خودی) مصداق دارد.

 و اینگونه است که فرافکنی افسانه ای است که ایرانیان با آن متولد می شوند، رشد می کنند، خو می گیرند، زندگی می کنند و می میرند!

۴٫ نقش موارد ذیل را در مناسبات جامعه و دولت تحلیل نمایید: الف) احزاب ب) گروه های فشار ج) روشنفکران د) رسانه ها

احزاب

حزب مهمترین نهاد سیاسی در سیاست و حکومت دموکراتیک است. ثبات هر جامعه سیاسی به رابطه سطح مشارکت سیاسی با سطح نهادمندی سیاسی آن جامعه بستگی دارد. در کل ثبات سیاسی، انسجام ملی و امنیت ملی تا حدود زیاد به سطح نهادینگی و مشارکت سیاسی شهروندان بستگی دارد که این امر بدون وجود احزاب، ناممکن است.

با کمال تاسف، در ایران از آغاز مشروطیت تا سقوط محمدرضا شاه و از انقلاب ۱۳۵۷ تا امروز، احزاب سیاسی بزرگ و فراگیری که از اقبال عمومی و حمایت درصد قابل ملا حظه ای هم برخوردار باشد، به وجود نیامده است. احزاب در ایران اغلب از بالا یعنی از راس هرم (از سوی مصادر قدرت) تشکیل شده است، به دو نمونه آن اکتفا می کنیم. حزب رستاخیز محمدرضا شاه در قبل از انقلا ب و حزب جمهوری اسلا می در پس از انقلا ب سال ۱۳۵۷، که البته هیچ کدام ماندگار نشد.

دلیل عمده عدم تحزب در ایران نبود تربیت سیاسی، یعنی نبود فرهنگ مردم سالا ری، مشارکت سیاسی و حزب گرایی است. دلیل پدید نیامدن این فرهنگ هم آن است که:

نقش واقعی حزب (مخصوصا احزاب اقلیت) نقد هیات حاکمه و ابراز وجود به عنوان قدرت بدیل برای به دست گرفتن حکومت است. در ایران اما، به تشکیل چنین احزابی فرصت داده نشده است.

گروه های فشار

گروه فشار، گروه ذینفع و گروه ذینفوذ به سازمان هایی گفته می شود که در پی پیشبردن یک هدف یا قضیه جزیی ویژه هستند. در عین حال این گروه ها در پی تشکیل دولت یا تبدیل شدن به بخشی از دولت نیستند. به صورت دقیق واژه یی گروه فشار به سازمانی اطلاق می شود که برای دفاع از منافع خود دست به اعمال فشار بر قدرت عمومی و دولتی می زند، تا تصمیمات آن ها را با منافع خود همراه بسازد. هدف گروه های ذی نفوذ (فشار) به دست آوردن مستقیم قدرت نیست. این گروه ها دنبال آن نیستند که در اعمال قدرت شرکت جویند، بل سر آن دارند که زمامداران را زیر نفوذ بگیرند و برآن ها “فشار” وارد آورند، تا در جهت منافع گروه ذی نفوذ گام بر دارند.

روشنفکر

روشنفکران قشری اجتماعی تلقی می شوند که در توسعه و پیشبرد فرهنگ جامعه نقش دارند. روشنفکران کسانی هستند که از چارچوبهای سنتی در هر زمینه فراتر می روند ارزشهای جدید ایجاد می کنند و یا به ارزشهای قدیم جامه نو می پوشانند. روشنفکران چون معمولاً وضع موجود را مورد انتقاد قرار می دهند چپگرا تلقی می‌شوند.

در ایران طبعاً نقش روشنفکران مدرن به ویژه در آغاز تحول و نوسازی در این کشور از حد ایفای نقش در زندگی سیاسی بسی فراتر می رفت و جنبه ای ساختاری و بنیادی یافت.

پیش از دهه ۵۰ روشنفکران ایران عمدتاً دارای گرایش های لیبرالی و غیر دینی و خلاف سنتی بودند ولی در دهه ۵۰ بخشهایی از قشر روشنفکری در ایران به ایدئولوژی سیاسی اسلام روی آوردند و هدفشان احیای اسلام به عنوان یک نظام اجتماعی و سیاسی در مقابل نظام سرمایه داری غربی بود.

رسانه

اگر دموکراسی را به مفهوم عام، از عمدترین شاخصه‌های جامعه مدنی بدانیم، رسانه‌ها و به ویژه مطبوعات، ناگزیر در جایگاه یکی از ارکان اصلی جامعه مدنی می‌نشیند، چه مطبوعات، در فرهنگ سیاسی نوین، خود یکی از ارکان دموکراسی به شمار می‌آیند. با این تعبیر وجود و فعالیت رسانه های متکثر و متنوع در جامعه، بطوری که بتوانند افکار و سلیقه‌های گوناگون را نمایندگی کنند و از حریم حقوق و آزادیهای افراد و گروههای اجتماعی، حراست و پاسداری نمایند و حق عمومی کسب اطلاعات و انتشار عقاید را تامین سازند، از یک سو از جمله مهمترین نمایانگرهای وجود و پویایی جامعه مدنی محسوب می‌شود و از جانب دیگر به رشد، گسترش، تحکیم و تقویت جامعه مدنی، یاری می‌رساند.

    در جامعه مدنی، اساسا ساخت رسانه‌ای، کثرت‌گرا و متنوع است. به عبارت دیگر در چنین جامعه‌ای، رسانه‌ها و در راس آنها مطبوعات، صداهای گوناگون را که مبین خواسته‌ها، نیازها، علایق و دیدگاههای مختلف است، باز می‌تابانند، شرایط بحث، گفتگو و مفاهمه، و در نتیجه، پرورش بردباری و شکیبای اجتماعی و تحمل و مدارای عمومی را فراهم می‌آوردند و زبان فرهنگ و فرهنگ مفاهمه را جایگزین زبان سیاست و فرهنگ زور و خشنونت می‌سازند.

۵٫ علت زوال اندیشه های اصلاح گرایانه قائم مقام فراهانی و میرزاتقی خان امیرکبیر را در چه می دانید؟ مقاومت نظام سیاسی یا بی تفاوت بودن نظام اجتماعی؟

باغ لاله زار نگارستان و باغ فین کاشان محل قتل قائم مقام فراهانی و امیرکبیر و نماد جامعۀ نخبه‌کُش ما هستند. جامعه باید بیمار و دچار مشکل باشد که قائم مقام ها، امیرکبیر‌ها را و مصدق‌ها را نتواند نگه دارد.

همزمان با امیرکبیر در کشوری مثل ژاپن هم چنین اتفاقاتی می‌افتد. ژاپن خیلی به ما شباهت داشت، نظامش فئودالیته و مذهب در آن قوی بود. اما دردآور است که از دل دستورالعملی که میجی داشت ژاپن امروزه متولد شده و از دل دستورالعمل امیرکبیر چه؟

چرا میجی موفق شد و امیرکبیر نه؟ این داستان به صورت منظم از میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم تا عباس میرزا در تاریخ ما تکرار شده است.

آنچه باعث شد حرف میجی در ژاپن پیش برود و حرف امیر اینجا روی زمین بماند، خود ما هستیم که باید آنچه وظیفه ماست، آنچه حق ماست، آنچه مسئولیت ماست انجام دهیم و نمی‌دهیم. دلیلش نظام اجتماعی ماست.

آنچه باعث شد تئوری میجی نتیجه بدهد، رفتار آن مردم است. مردمی که خودشان را نسبت به خانه‌شان مسئول می‌دانند. اما ما اشکالمان این است که خودمان را مسئول نمی‌دانیم.

ملتی می‌تواند به نتیجه برسد که دانایی‌اش را به توانایی تبدیل کند و آن توانایی با مسئولیت‌پذیری همراه شود. اگر ما توانستیم واقعاً در قبال خودمان مسئول باشیم مطمئن باشید در مقابل جامعه مسئولیم.

 آنچه از تاریخ ۲۰۰ ساله اخیر ایرانیان برمی آید این است که ایرانیان با حرکتهای سازنده قائم مقام، امیرکبیر و مصدق سر ناسازگاری داشتند و اگر هم گرامیشان داشته اند، حیات اجتماعی ایرانی از دفاع از آنها و خلق امثال ایشان عاجز بوده و برای حمایت از آنها به طور جدی و عقلانی و فعال برخورد نکرده است.

این مقوله که جامعه ایران طی این دوران توانسته ۸۴ نخست وزیر از جنس آصف الدوله که تحت الحمایه انگلیس بود و حاج میرزا آقاسی که بیت المال را تاراج کرد و امینی که در کودتا علیه مصدق ۵ میلیون دلار گرفت و زاهدی که بیشتر از او گرفت را تولید کند نشان می دهد که از این درخت، این میوه برمی آید.

ایرانیان در طول ۵۰۰ سال اخیر بارها به صورت ناموفق با نظامهای نامطلوب سیاسی داخلی و ۹ بار با نظام امپریالیستی غرب به صورت انحرافی مبارزه کرده و موفق نشده اند؛ لذا در صحنه بین الملل زمانی خواهند توانست با تمام ابعاد عقب ماندگی مبارزه کنند که با یکی از چهره های مهم عقب ماندگی که همین نوع مبارزه سیاسی است مبارزه کنند.

حرکتهایی که ایرانیان طی این سالها انجام دادند نشان از این دارد که نه استعمار را می شناسند، نه استقلال را، نه آزادی و نه عدالت را. هنوز به صورت جدی و علمی در ایران این سوالات مطرح نشده که چرا حدود ۹۰ دوره نخست وزیری ایران در ۲۰۰ سال گذشته (جز قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیر کبیر و مصدق ) همواره همراه با فساد و تباهی بوده و نخست وزیران کم و بیش عامل بیگانه بوده اند؟!

چطور ممکن است مردم ۳ نخست وزیر وطن دوست و توانا و عادل و آگاه را تحمل نکرده باشند و با بقیه به خوبی ساخته باشند؟

چگونه می شود که نسل شاهان از بیگانگان رشوه می گیرند و منافع ملت را به تاراج می گذارند؟

اینها همه نشانه بیماری های کهنه در روابط اجتماعی ایران است و تمام کسانی که در بافت این روابط عامل هستند در این مسائل نیز دخالت دارند. اینها پدیده های اجتماعی مستمری هستند که به صورت نهاد درآمده اند و ناشی از روابطی هستند که ملت بازیگر آنند.

باری عملکرد ملت ایران در این ۵۰۰ ساله در جا زدن و اتلاف سرمایه های مادی و معنوی این سرزمین بوده است. اگر شاخص خیانت ها، چند نفر درباری و سیاست خارجی می باشد، لکن عامل تحقق آن ملت است. اگر ملتی ۵۰۰ سال از راه می ماند مقصر خودش است. اگر هم به کنه این وقایع پی نمی برد باز خودش مقصر است.

۶٫ نظام اجتماعی ـ سیاسی ایران را از چشم انداز نظریه حوزه عمومی یورگن هابرماس مورد تحلیل و نقد قرار دهید؟

هابرماس مدرنیته را پروژه‌ای ناتمام می‌داند که در صورت تلاش و کسب موفقیت انسان در به کمال رساندن آن، سرنوشت و آینده‌ای مثبت در انتظار جامعه بشری خواهد بود. وی رمز این موفقیت را در ارتباط جستجو کرده و شاه‌کلید آن را کنش ارتباطی انسان معرفی می‌کند.

هابرماس در مقام پاسخ‌گویی به این سؤال که حال چگونه می‌توان این‌گونه کنش (کنش ارتباطی) را ترویج داد؟ مسأله حوزه عمومی را مطرح می‌کند. در واقع وی رهایی از سلطه را در گرو ممکن ساختن کنش ارتباطی دانسته و عرصه عمومی یا حوزه عمومی و یا به‌عبارت دیگر گستره همگانی را پایه‌‌ای برای این کنش به‌شمار می‌آورد که در صورت بسط و رهایی از هرگونه تحدید می‌تواند فضای ارتباط و گفتگو را مهیا کند.

حوزه عمومی مورد نظر هابرماس همان حوزه سیاست و اجتماع است که افکار عمومی می‌توانند در آن به‌طور آزادانه به گفتگو بپردازند و به‌عبارت بهتر افراد در حوزه عمومی از طریق مفاهمه و استدلال و در شرایطی عاری از هر گونه فشار، اضطرار یا اجبار دورنی یا بیرونی و بر مبنای آزادی و آگاهی تعاملی و در شرایط برابر برای تمام طرف‌های مشارکت‌کننده در حوزه مذکور، مجموعه‌ای از رفتارها، مواضع و جهت‌گیری‌های ارزشی و هنجاری را تولید می‌کنند که در نهایت به‌صورت ابزاری مؤثر برای اثرگذاردن بر رفتار و عملکرد دولت به‌ویژه در عقلانی کردن قدرت دولتی عمل می‌کنند

حوزه عمومی مد نظر هابرماس سه معیار مشترک دارد:

۱٫ همه شرکت کنندگانِ در بحث، برابر و هم شأن تلقی می شدند؛

۲٫ مباحث بر موضوعاتی متمرکز بود که به ندرت مورد پرسش اشراف زمین دار قرار می گرفت؛

۳٫ هر کس مجاز به شرکت در مباحث حوزه عمومی بود

اُبرین با اشاره به آراء هابرماس، سه عنصر اصلی حوزه ی عمومی را این گونه برمی شمارد:

۱٫ حوزه ی عمومی به مکانی برای تبادل نظر نیاز دارد که برای همه قابل دسترسی باشد و امکان بیان و مبادله ی تجربیات اجتماعی و دیدگاه ها در آن جا وجود داشته باشد.

۲٫ در حوزه عمومی، مواجهه با دیدگاه ها و نقطه نظرات از طریق مباحثه ی عقلانی و منطقی صورت می گیرد. به این معنی که انتخاب سیاسیِ «منطقی» تنها زمانی ممکن است که حوزه ی عمومی در وهله ی نخست، شناخت و درک آشکاری نسبت به گزینه های ممکن عرضه کند؛ به طوری که هر شخص بتواند از بین آن گزینه ها دست به انتخاب بزند. رسانه ها باید گسترده ترین طیف ممکن چارچوب ها یا چشم اندازها را عرضه کنند تا شهروندان نسبت به آن چه که انتخاب نکرده اند نیز آگاه شوند.

۳٫ بازبینی و نظارت منظم و نقادانه بر سیاست های دولت، وظیفه ی اصلی حوزه ی عمومی است.

به اعتقاد بنده نظام اجتماعی سیاسی ایران به صورت رسمی و تعریف شده فاقد حوزه عمومی با مولفه های مد نظر هابرماس است. در واقع حکومت از تعریف کردن چنین حوزه ای که همه افراد بتوانند در آن حضور داشته باشند و نقطه نظرات خود را طی مباحث عقلانی و منطقی و به دور از هرگونه مصلحت اندیشی در مخالفت با سیاست های دولت بیان کنند، ناتوان بوده یا بهتر است بگوییم اراده ای برای تعریف چنین حوزه ای وجود نداشته است. البته شاید بتوان کرسی های آزاد اندیشی را تلاشی در جهت تعریف حوزه عمومی دانست، که از سوی مقام معظم رهبری بر آن تاکید شد و شورای انقلاب فرهنگی مسئول برنامه ریزی برای اجرای آن شد، ولی از آنجا که این فرآیند تنها محدود به دانشگاه ها می شد، نمی تواند انطباقی با حوزه عمومی مورد نظر هابرماس داشته باشد. البته ناگفته نماند که همین موضوع کرسی های آزاد اندیشی نیز دچار اعمال سلیقه افراد و بروکراسی دست و پا گیر وبری شد و چیز قابل اعتنایی از آن در دانشگاه ها دیده نشد و عملا موفقتی به دست نیاورد.

اما صرف نظر از چارچوب رسمی و تعریف شده ی حکومتی، در بدنه اجتماع می توان مواردی را مشاهده کرد که منطبق بر حوزه عمومی هابرماس است، از جمله این موارد بحث های شکل گرفته در اماکن عمومی مانند مترو، اتوبوس و تاکسی است که دارای تمامی موارد بیان شده در حوزه عمومی هابرماس است. همه افراد به طور یکسان و برابر امکان حضور در آنرا دارند و به اظهار نظر و نقد سیاست های دولت می پردازند، فقط ممکن است مباحث به صورت کامل عقلانی و منطقی نباشد و احساسات و هیجان ها نیز در آن دخیل باشد.

فضای شبکه های مجازی نیز در بدنه نظام اجتماعی ایران جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است که می تواند ناشی از محدودیت های فضای رسمی و تکصدایی حاکم بر نظام اجتماعی ـ سیاسی ایران باشد. بدین سبب است که ایرانیان بیش از دیگر مردم دنیا به این فضای آزاد و مشارکتی اقبال نشان داده و در آن به فعالیت می پردازند و شبهی از فضای عمومی هابرماس را تجربه می کنند. در این شبکه های اجتماعی (به خصوص فیسبوک) همه افراد شرکت کننده در بحث، برابر و هم شأن هستند و بر موضوعاتی متمرکز می شوند که لزوما مورد نظر حاکمیت نیست و در یک مکانی که برای همه قابل دسترسی، به بیان و مبادله ی تجربیات اجتماعی و دیدگاه های خود می پردازند و بر سیاست های دولت نظارت منظم و منتقدانه دارند.