خلاصه فصل ششم ارتباطات و توسعه در جهان سوم

دراین فصل نگاهی انتقادی به راهبرد های ارتباطی مورد استفاده برای هدایت تغییرات اجتماعی در کشور های جهان سوم می افکنیم.

 

                                   عنوان درس:

ارتباطات و توسعه

                                       استاد درس:

جناب آقای دکتر روشنی مقدم

خلاصه فصل ششم

کتاب ارتباطات توسعه در جهان سوم

                            عنوان فصل:

نقد رهیافت های ارتباطی در توسعه جهان سوم

تهیه کنندگان:

رئیس المحدثین، علیزاده، رجایی نیا، اعتمادی فر، فنایی، نجف پور

دراین فصل نگاهی انتقادی به راهبرد های ارتباطی مورد استفاده برای هدایت تغییرات اجتماعی در کشور های جهان سوم می افکنیم

از ابتدای دهه ۱۹۷۰ تاکید انحصاری بر رسانه های جمعی با شبکه های بین فردی و سازمانی ارتباطات تکمیل شد افزون بر این به فرهنگ های محلی از نو علاقمندی ایجاد شد این امر بررسی مجدد رسانه های سنتی به عنوان وسایلی برای انتقال اطلاعات و سرگرمی منجر شد.

رهیافت های رسانه جمعی و نوسازی ، نقد :

نظریه های زیر از بلتوان بیان کننده مسائل مورد توجه پژوهشگران جهان سوم است :

۱-   تغییر کلی ساختار اجتماعی پیش شرط بیان ذیل با توسعه انسانی و دمکراتیک است

۲-   ارتباطات آن گونه که اکنون در منطقه وجود دارد نه فقط ماهیتا به خودی خود از ایجاد توسعه ملی ناتوان است بلکه اغلب مخالف  با توسعه و نفع اقلیت ها ی حاکم عمل می کنند

۳-   ارتباطات خود آن قدر تابع نفوذ ترتیبات سازمانی حاکم بر جامعه است که به زحمت می توان از آن انتظار داشت بطور مستقل عمل کند.

در دهه ۱۹۷۰ روشن شد  که الگوهای ارتباطی و طرح های پژوهش آمریکایی دارای معایب جدی اند که به ناکامی های متعدد منجر می شود، بنابراین به دلایل زیادی رسانه های جمعی آن گونه که پیش بینی می شد کشورهای جهان سوم را مدرن نکرده اند.

نقد الگوها و طرح های پژوهشی:

منتقدان خاطر نشان ساختند که مشکلات جدی در مورد بنیان های مفهومی الگوها و فرضیات بنیادی رسانه های جمعی وجود دارد. برای مثال در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ رسانه های جمعی را این گونه مفهوم سازی کرده اند که آثار مستقیم و قدرتمندی بر گیرندگان در کشورهای در حال توسعه دارند این اساسا بازآفرینی نظریه گلوله در ارتباطات بود.

تعارض های دیگری نیز در فرضیات بنیادی وجود داشت. برای مثال ایده قرن نوزدهمی جامعه توده وار در دهه ۱۹۴۰ در غرب به شدت رد شد. جامعه توده وار بیان می کرد که در یک جامعه صنعتی مردم از یکدیگر جدا و ناهنجار می شوند و پیوندهای معنا دار بادیگران ندارند با این حال ثابت شد که این امر نادرست است حتی در یک جامعه صنعتی مردم به گروه های اجتماعی مهم تعلق داشتند

در حالی که ارتباطات به صورت یک فرآیند مفهوم سازی شده بود، درالگوهای مورد استفاده از نشان دادن آشکار این امر ناکام ماندند. الگوهای اولیه ارتباطات یک سویه از بالا به پایین و خطی بودند.

 سر انجام اینکه مشکلات متعددی در خصوص تعاریف عملیات مفاهیمی، نظیر همدلی و تقدیرگرایی وجود داشت. فقدان همدلی به جای اینکه علت تقدیر گرایی باشد، عملا نتیجه سرخوردگی بوده است از این رو مشکلات عملیاتی در خصوص مفاهیم کلیدی عمدتا ناشی از اطلاع اندک پژوهشگران از پاسخ دهندگان و محیط فرهنگی آنان بوده است.

محدودیت های سیاسی اقتصادی و اجتماعی – ساختای تغییر:

عاملی که عمدتا در رهیافت نوسازی نادیده گرفته شد، روابط قدرت نابرابر در کشورهای جهان سوم بود. در نتیجه بسیاری از متغیر های وابسته تجدد مانند بصری ، جهان وطن بودن  و گروه های مرجع فاقد اعتبار و اهمیت بودند.

از این رو مفهوم رهبری نخبگان را پنهان می کند. جهان وطن بودن، پیوند منافع بین صاحبان قدرت روستایی و شهری را پوشیده نگه می دارد و اصطلاح گروه  مرجع ممکن است در خدمت کمرنگ ساختن واقعیت سطح داخلی بر آید که دهقانان را قربانی می سازد.

لونر، شرام و لاکشمانا رائو جامعه دوگانه ای را در کشورهای جهان سوم توصیف کردند. یک بخش سنتی که در کنار موجودیتی مدرن وجود دارد بخش سنتی نه تنها از  لحاظ ترتیب زمانی از بخش مدرن عقب تراست، بلکه به سبب سنت گرایی اش عقب مانده است. ازاین رو غالبا ادامه حیات بخش سنتی درخدمت منافع همتای مدرن تر بوده است .

فرد به عنوان جایگاه تغییر

یک مسئله مهم در نظریه های نوسازی، سطحی بود که قرار بود تغییر در آن صورت بگیرد. واحد تحلیل عمدتا حول محور فرد بوده. مضمون اساسی دراین رویکرد عبارت از این بود که مزایای نوسازی با تغییر در نگرش های سنتی ارزش ها و تمایلات افراد در کشورهای در حال توسعه حاصل خواهد آمد. قرار گرفتن در معرض عقاید و اعمال جدید معمولا از طریق رسانه های جمعی ممکن بود.

به حذف نگرش های سنتی که مانع پیشرفت بودند کمک کند بنابراین قسمت اعظم پژوهش های اولیه بیش از همه بر فرد به عنوان جایگاه کنترل تغییر تاکید می کند و گروه و روابط میان منافع و گیرندگان را نادیده می گرفتند. پس نتیجه آن شد که فرد به عنوان واحد پاسخگویی واحد تحلیل و در نتیجه واحد تغییر تلقی شود.

دلایلی دیگر نیز برای جهت گیری فردی وجود داشت طراحی بررسی ها معمولا در برگیرنده نمونه تصادفی افراد به جای گروه بود. غالبا پاسخ دهندگان منتخب روسای خانواده ها  بودند. در نتیجه واقعیات اجتماعی بسیار واقعی بغرنج می شدند. این امر باعث می شد که فقط دیدگاه های یک فرد از اعضای خانواده را منعکس سازند و دیدگاه سایر اعضای خانواده را مورد توجه قرار ندهد.

مهم است بدانیم رویکرد فردی به تغییر مسلما ریشه در سوگیری فردی پژوهش های تجربی آمریکایی  دارد این سو گیری به جهان  سوم منتقل شد، بدون اینکه بررسی شود که آیا افراد، صحیح پاسخگویی هستند یا خیر . از این رو استفاده بیش از حد از فرد به عنوان جایگاه تغییر ممکن است این واقعیت را مخفی نگه دارد که واحد پاسخگویی وتحلیل ممکن است گروه باشد مانند خانواده طایفه ؛ قبیله و ….

مقصر تلقی کردن فرد:

پیامد سوگیری روان شناختی و فردی در پژوهش ارتباطات این بود که فرد را مسئول کلیه مشکلات می دانست هیچ توجهی به تحقیق درباره ناهنجاریهای سیستم نشان داده نمی شد و یا توجه اندکی  به آن می گردید.

انداختن تقصیر به گردن شخص به جای سیستم دراکثر تعاریف مشکلات اجتماعی دیده شده است. از این رو استفاده از فرد به عنوان واحد پاسخگویی و تحلیل به استفاده از فرد به عنوان واحد تغییر و در نتیجه واجد به گردن انداختن تقصیرات منجر شد.

موانع اقتصادی و سیاسی تغییر:

پژوهش های ارتباطات از دهه ۱۹۸۰ توجه روز افزونی به نقش ساختارهای بزرگتر اقتصادی و سیاسی در یک جامعه خاص به جای عوامل فردی در فرایند توسعه نشان دادند. مشاهده شدکه این محدودیت های ساختاری سبب توزیع نابرابر منابعی نظیر ثروت، زمین، مهارتها و اطلاعات در میان افراد می شود. تاثیر متغیر های ساختاری اجتماعی به عنوان عوامل میانجی در ارتباطات و تغییرف به نظریه پردازی مجدد نقش ارتباطات در توسعه ملی منجر شد.

پژوهش ها همچنین نشان دادند که جهان سوم غالبا افرادی که باید بیش از همه از توسعه منتفع شوند اصلا در حوزه خدمات رسانی قرار نمی گیرند. دسترسی افراد، به حاشیه رانده شده، به منابع رسانه ای محدودیت بسیار مهمی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بود. روستائیان فقیر در کشورهای در حال توسعه دسترسی بسیار محدودی به رسانه های جمعی داشتند چون اکثر رسانه ها در مناطق شهری متمرکز بودند.

کیفیت و محتوای پیام های رسانه های جمعی با وضعیت مطلوب فاصله زیادی داشت. شهرنشینان و سایر نخبگان رسانه های مدرن را در اکثر کشورهای جهان سوم کنترل می کردند و در نتیجه کیفیت و محتوای پیام ها برای مخاطبان روستایی مناسب نبود. البته تلاش برای بهبود این وضعیت با محدودیت های سیاسی مواجه بود. روستائیان فقیر به تمام کمک هایی که به آنان می شد نیاز داشتند، اما حکومتهای محلی دارای اراده سیاسی لازم برای بهبود وضعیت آنها نبودند.

مرزهای جغرافیایی ملی به دلخواه قدرتهای استعماری ترسیم شدند، مسئله ای که به زد و خوردهای فرقه ای مکرر و درگیریهای مرزی بین کشورهای همسایه منجر شد. همچنین، حکومتها و ساختارهای سیاسی به جامانده در بسیاری از این کشورهای جدید در قالب سنتی نمی گنجید و به مسائل پیچیده ای منجر شد.

محدودیت های ایدئولوژیک:

چرا نادیده انگاشتن خیرخواهانه محدودیت های سیاسی – اقتصادی در راه توسعه، در نظریه های رسانه های جمعی و نوسازی تا دهه ۱۹۷۰ حاکم بود؟ محققان آمریکای لاتین استدلال می کردند که این اهمال نه توطئه آمیز بود و نه تصادفی. در عوض، در کشورهای در حال توسعه، حوزه تفکر علمی، به طور عام و پژوهش در زمینه ارتباطات به طور اخص تحت تاثیر فرضیه ها، اهداف و روش های بیگانه قرار داشت.

پژوهشگران آمریکای لاتین متذکر شدند که بخش بزرگی از کارهای اولیه در رشته ارتباطات در ایالات متحده و عمدتا توسط روانشناسان، دانشمندان علوم سیاسی، جامعه شناسان صورت گرفته است. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ الگوهای ارتباطی آمریکایی به کشورهای جهان سوم صادر شد. با این حال به روشنی دانش علمی، پژوهش و الگوهایی که صادر شد به بهترین نحو متناسب با ترتیبات اجتماعی – اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ساختاری ایالات متحده بود.

بلتران خاطر نشان می کند، چه نوع جامعه ای میزبان این آزمایش ها و پیشرفت های علمی قابل توجه بود؟ آیا جامعه ای بود که مبتلا به تضادهای اجتماعی و تحت تاثیر بی ثباتی باشد؟ نه ابدا. این جامعه ای بود که اساسا شکوفا، خرسند، آرام و باثبات بود. همچنین جامعه ای بود که در آن فردیت بر جمع گرایی اولویت داشت، رقابت تعیین کننده تر از همکاری بود و کارایی اقتصادی و خرد تکنولوژیک مهمتر از رشد فرهنگی، عدالت اجتماعی و ارتقای معنوی بود.

وضعیت در آمریکای لاتین و کشورهای تازه استقلال یافته در آسیا و آفریقا کاملا متفاوت از آمریکا یا اروپای غربی بود. این کشورها مبتلا به فقر، نابرابری شدید در میان شهروندان، بی ثباتی سیاسی و دارای سایر پیامدهای منفی ناشی از وضعیت سابق خود در دوره استعمار بودند. الگوهای سازگاری، همسویی و اقناع افراد نسبت به وضع موجود به روشنی با مشکلاتی که این کشور ها با آن مواجه بودند ناسازگار بود و به آنها ربطی نداشت.

خلاصه، توصیه های یونسکو تغییرات اجتماعی – اقتصادی را در جهان سوم مترادف با توسعه سخت افزار رسانه ای می دانست و تبلیغ مدام الگوهای ارتباطی غربی مانع از ترویج عقاید محلی و برنامه ریزی های مناسب تر با شرایط کشورهای در حال توسعه می شد.

نقد نقش رسانه های جمعی در توسعه:

یک فرض تلویحی که در سراسر ادبیات پارادایم مسلط مشاهده می شد این بود که رسانه های جمعی ( به ویژه رسانه های الکترونیک ) در کشورهای در حال توسعه محتوای مشخص طرفدار توسعه دارند. این دیدگاه که محتوای پیام های رسانه ای در جهت تقویت توسعه است کاملا صحیح نبود. ” لاری شور ” پژوهش های صورت گرفته در آمریکای لاتین را نقل می کند که عمدتا در مورد محتوای روزنامه ها و گاه در مورد رادیو و تلویزیون بوده است. معماران اصلی رویکرد ارتباطی در پارادایم نوسازی مانند شرام، لونر، پای و فری به بررسی رابطه بین ساختار های نهادی رسانه ها و تاثیر آنها بر محتوای رسانه ها نپرداختند. در اواخر دهه ۱۹۶۰ و دهه ۱۹۷۰ انتقاداتی در مورد نقش ارتباطات جمعی در توسعه صورت گرفت. برخی محققان به ویژه آمریکای لاتین، رسانه های جمعی در کشورهایشان را ادامه روبط استثماری با شرکتهای چند ملیتی مستقر در آمریکا، به ویژه از طریق تبلیغ محصولات تجاری می دانستند. همچنین با این فرض که بسیاری از پیامهای رسانه ای در کشورهای در حال توسعه طرفدار توسعه بودند لیکن دلایلی وجود داشت که می بایست به آنها توجه شود زیرا اولین مشکل این بود که مخاطبان خود انتخاب نمی کردند که به چه برنامه ای گوش دهند و غالبا در معرض برنامه هایی قرار می گرفتند که به توسعه ربطی نداشت، دوم اینکه حتی اگر کشاورزان به برنامه های طرفدار توسعه گوش فرا می دادند ممکن بود محتوای آن را درک نکنند و سرانجام در حالیکه رسانه ها در افزایش بلند پروازی های مردم موفق بودند، دولتهای جهان سوم قادر به ارضای خواسته های جدید نبودند.

در بسیاری از کشورهای در حال توسعه رسانه های جمعی در شکل کنونی خود برای انواع وظایف توسعه ای که باید انجام دهند متناسب نیستند و در برخی موارد حتی در مقایسه با گذشته کمتر برای این منظور مناسب اند.

فرضیه شکاف دانش:

باافزایش تزریق اطلاعات رسانه های جمعی به یک نظام اجتماعی،آن بخش هایی ازجامعه که ازجایگاه – اقتصادی بالاتری برخوردارند، اطلاعات راسریعتر از بخشهایی دریافت می کنندکه ازجایگاه پایین تری برخوردارند، به گونه ای که به لحاظ دانش شکاف بین این بخش ها به جای اینکه کاهش یابد افزایش پیدا می کند (تیچنور و دیگران ۱۹۷۰,۱۵۹)

نویسندگان چندین دلیل برای وقوع شکاف دانشی و افزایش آن با بیشترشدن جریان رسانه ای مطرح کرده اند:

 الف) سطوح متفاوت مهارتهای ارتباطی: (یعنی اشخاصی که تحصیلات رسمی بیشتری داشتندازتوانایی بالاتری برای خواندن ودرک مطالب برخورداربودند)

ب) میزان اطلاعات ذخیره شده یا دانش موجود در نتیجه قرارگرفتن درجریان موضوع ازقبل: (این قبیل ارتباط گیرندگان برای درک ارتباط بعدی آمادگی بیشتری داشتند )

ج) تماسهای اجتماعی مناسب: (ممکن بود شمار بیشتری از افراد درگروههای مرجع بخش ممتازتر حضور داشته اند و نیز این گیرندگان ممکن بود تماس میان فردی بیشتری باسایر افراد دارای اطلاعات غنی برقرار کرده باشند)

د) قرارگرفتن گزینشی درمعرض اطلاعات، پذیرش وحفظ آن: (آموزش عالی می تواند باقرارگرفتن داوطلبانه و بیشتر در معرض ارتباطات ربط داشته باشد)

به این ترتیب به میزانی که عوامل فوق دست اندرکار باشند شکاف با تداوم جریان سنگین رسانه های جمعی وسیع ترخواهدشد(تیچنور۱۹۷۰)

نقداشاعه نوآوری هادرپژوهش وعمل:

نقد این رویکردباسه عنوان طبقه بندی می شود:

۱-   سوگیریهای نظری درپژوهش های مربوط به اشاعه نوآوریها

۲-   سوگیریهای روش شناختی

۳-   محدودیتهای اجتماعی – ساختاری اشاعه نوآوری ها

۱)   سوگیری های نظری درپژوهش های مربوط به اشاعه نوآوری ها:

۱-۱)   سوگیری تأثیرارتباطات:

مخاطبان وسیعتررسانه های جمعی، همراه باسطح بالایی از میزان سرانه قرارگرفتن، درمعرض رسانه های جمعی، ممکن است این پیامد را داشته باشدکه افرادی که درمعرض رسانه ها قرارگرفته اند به نگرش مساعدتر به تغییر و توسعه، آگاهی بیشتر از رویدادهای سیاسی و بهره مندی بیشتر از اطلاعات فنی سوق یابند (راجرز ، ۱۹۶۹، ص۱۰۱)

۲-۱) بی توجهی به محتوای پیام :

دل مشغولی بیش ازحد به تأثیر رسانه های جمعی و تغییر رفتار از طریق قرارگرفتن بیشتر در معرض رسانه های جمعی سبب شد تا توجه اندکی به محتوای پیامهایی که مخاطبان در معرض آن قرار می گیرند نشان داده شود در واقع فرض تلویحی این بودکه هرنوع قرارگرفتن درمعرض رسانه های جمعی به توسعه خواهد انجامید .

بی توجهی به محتوای پیام رسانه ها ودرنتیجه تفاوتهاتی فردی یاگروهی دراستفاده ازآنهاودرک آنهابه بی توجهی به بعدشناختی تأثیرارتباطات منجرشد.

زنان بخش عمده از مخاطبانی راتشکیل می دهندکه در اکثر مطالعات اشاعه نوآوری ها مورد غفلت قرارگرفته اند. البته با این حال زنان معمولا در مقایسه با مردان دسترسی کمتری به رسانه ها دارند. برای مثال در اکثرکشورهای جهان سوم سطح بی سوادی زنان از مردان بالاتر است که این امرآشکارا دسترسی زنان را به رسانه ها محدود می سازد(سازمان ملل متحد۱۹۹۵)

۳-۱) دانش کم عمق :

شینگی ومودی ۱۹۷۶گزارش می دهندکه مطالعات مربوط به اشاعه نوآوری ها به جای استفاده از مفاهیم عمیق تری که اطلاع از نوآوری ها را اندازه گیری می کنند از مفهوم به آسانی قابل سنجش آگاهی ازشیوه های جدیداستفاده می کردند.

شینگی ومودی چنین هشداردادندکه صرف آگاهی کشاورزان از شمار زیادی از نوآوریها ارزیابی آنها را در پذیرش یا رد نوآوریهای آینده دربلندمدت تسهیل نمی کند به عقیده ما فرایند نوآوری – تصمیم گیری هنگامی آغاز نمی شودکه فرد صرفأ در معرض اطلاعات درباره نوآوری قرارمی گیرد بلکه زمانی شروع می شودکه او درکی از نحوه کارکردهای آن بدست آورد(شینگی و مودی ۱۹۷۶,ص۹۵)

۲)   سوگیری های روش شناختی درپژوهش و راهبرد اشاعه نوآوریها:

فقدان حس نوآوری در میان پژوهشگران در بکارگیری طرحهای تجربی و مطالعات گروهی بجای بررسیهای پیمایشی یک بعدی و پسارویدادی به سه سوگیری روش شناختی وعملیاتی همپوش منجرشدکه توسط راجرز (الف۱۹۷۶) شناسایی شد:

۱)     سوگیری طرفداری از نوآوری

۲)     فقدان جهت گیری فرایندمحور

۳)     توجه نکردن به رابطه علت و معلولی

ملکات (۱۹۸۴,۱۹۹۱) چندین سوگیری دیگر را نیز بیان کرد:

۱)     سوگیری جریان یکطرفه پیام

۲)     سوگیری طرفداری ازاقناع

۳)     سوگیری طرفداری از منبع

۴)     سوگیری طرفداری از باسوادی

۵)     سوگیری متغیر ذهنی

۱)     سوگیری طرفداری ازنوآوری :

بحث درباره سوگیری طرفداری ازنوآوری موضوعی را مطرح می سازد که در میان نظریه پردازان اشاعه نوآوری، چندان تفکر برانگیز نبوده است : تناقض دردناک بین نظریه اشاعه نوآوری وعمل بدان . پژوهش های اولیه مربوط به اشاعه نوآوریها ویژگیهای خودنوآوری را ترسیم می کردند این مطلب برمیزان پذیرش یا رد اتخاذ کنندگان بالقوه نوآوریها تأثیرمی کند. برخی از این عوامل عبارت بودند از: مزیت نسبی، سازگاری، پیچیدگی، تقسیم پذیری و ارتباط پذیری . راجرزکه این اصطلاحات را ابداع کرده بر اهمیت آن تأکید می کند: چندان اهمیتی نداردکه نوآوریها براندیشه ای که جای خود را به آن می سپارد مزیت بسیاربیشتری داشته باشد یا خیر.آنچه اهمیت دارد این است که آیا فرد مزیت نسبی نوآوریها را درک می کند یا نه . به همین شکل این برداشتهای باالقوه استفاده کننده ازنوآوری ازسازگاری، پیچیدگی، تقسیم پذیری و ارتباط پذیری نوآوری است که برمیزان اتخاذ نوآوری تأثیر می گذارد (راجرز,۱۹۶۲,ص۱۰۴).

۲)     فقدان جهت گیری فرایند محور:

میان آنچه پژوهش گران به نظریه پردازی درباره آن پرداخته بودند و آنچه آنها در عمل مورد سنجش قرار دادند، همسویی وجود نداشت. گر چه ارتباطات همواره به عنوان یک فرایند مفهوم سازی شده است، طراحی پژوهش در مطالعات مربوط به اشاعه نوآوری ها عمدتا شامل تحلیل داده ها با برش عرضی می شد که از طریق بررسی های پیمایشی در یک مقطع زمانی گردآوری شده بودند. از این رو فرایند پویای مفهوم سازی ارتباطات در این رویکرد در هاله ای از ابهام باقی می ماند.

سوگیری طرفداری از نوآوری همراه با استفاده بیش از حد از طرح های بررسی پسا رویدادی کانون، تمرکز پژوهش درباره اشاعه نوآوری را به آزمون راهبردهای « چه هست » یا تاکید بر شیوه عمل کنونی در عوض راهبردهای « چه می تواند باشد » یا آزمون راهبردهای بدیل محدود ساخته است. از آنجا که تصور می شد نوآوری برای استفاده کننده خوب و فرایند کنونی اشاعه رضایت بخش است طراحی بررسی ها معمولا نسخه های وضع موجود بود.

۳)     سهل انگاری علی:

پژوهشگران از اصطلاحات متغیر های مستقل و وابسته که از طرح های تجربی به شیوه ای نادرست و مبهم در تحلیل های همبستگی اخذ شده بود استفاده می کردند. در یک طرح تجربی متغیر مستغل X می توانست متغیر وابسته Y را به صورتی تغییر دهد که:

اولا X به لحاظ ترتیب زمانی قبل از Y رخ دهد.

ثانیا آنها دارای کوواریانس باشند.

آنگونه که راجرز یادآوری می کند در اکثر مطالعات اشاعه نوآوری، یگانه جنبه ای که مورد تحقیق قرار می گرفت این بود که آیا متغیر وابسته (نوآوری) کوواریانس دارد یا خیر. استفاده از بررسی های مقطعی پسا رویدادی مانع از تعیین ترکیب زمانی میان X و Y می شد. از این رو مشاهده شد که متغیر وابسته نوآوری با داده هایی که یادآور رفتار زمان گذشته درباره اخذ نوآوری بود مورد سنجش قرار می گیرد، در حالی که متغیر های مستقل در زمان حال اندازه گیری می شوند.

۴)     سوگیری جریان پیام یک طرفه:

یک فرض ضمنی در پژوهش های مربوط به اشاعه نوآوری آن بود که تغییرات در کشورهای در حال توسعه به شکل برون زا اتفاق می افتد. فقط از طریق تماس مستمر با افکار و فناوری غربی کشورهای جهان سوم می توانند مدرن شوند. این رهیافت یک طرفه مانع از آن می شد که پژوهش گران جریان معکوس افکار و نوآوری ها را از فقرا به ثروتمندان ، از کمتر توسعه یافته ها به بیشتر توسعه یافته ها، از دهقانان به تکنیسین ها، مدیران و دانشمندان مشاهده کنند. از این رو در پژوهش های ارتباطی مربوط به اشاعه نوآوری نه فقط در بین کشور ها جریان پیام از بالا به پایین از مدیران، دانشمندان و موسسات کمک کننده به کشاورزان جریان داشت.

بورتی – دوکو خاطر نشان می سازد به جای یافتن راه هایی برای تطبیق فناوری جدید با الگوهای موجود کشاورزی، تلاش هایی برای آموزش نسل کاملا جدیدی از کشاورزان از طریق موسسات کشاورزی صورت گرفت.

۵)     سو گیری طرفداری از اقناع:

یکی از وظایف مهم پژوهش گران اشاعه نوآوری تغییر سبک زندگی هزاران کشاورز از سنتی به مدرن عمدتا از طریق اقناع بود. به هر حال استفاده از رویکرد اقناعی به این معنا بود که کشاورزان در برابر تغییر مقاومت می کنند. این رویکرد به طبقه بندی پاسخ دهندگان به اقناع پذیر و نافرمان کمک کرد. آنهایی که به شکل موفقیت آمیزی قانع شدند تا نوآوری های غیر سنتی را بپذیرند، در مقایسه با افراد نا فرمان با سوادتر و دارای پایگاه اجتماعی بالاتر بودند و نیز بیشتر در معرض مجاری ارتباطی قرار داشتند. گروه مقاوم فقط به منابع محلی اطلاعات دسترسی داشتند و عموما از فرایند نوسازی آگاهی نداشتند.

۶)     رویکرد طرفداری از منبع:

در حالی که ادبیات اشاعه نوآوری به طور مفصل به بحث درباره نقاط ضعف گیرندگان می پرداختند در مورد کمبودهای منبع یا آغازگر نوآوری ها پژوهشی صورت نمی گرفت و یا پژوهش های اندکی انجام می شد. منبع بی تقصیر و عاری از خطا قلمداد می شد. پیامدهای فاجعه بار سوگیری طرفداری از منبع را تاریخ افشا می سازد.

۷)   سوگیری طرفداری از سواد:

تعداد زیادی از مردم در جهان سوم بی سوادندند. با این همه پژوهش و راهبرد ارتباطات توسعه غالبا به گونه ای نامناسب سواد را در نظر گرفته است. از این رو قسمت اعظم مزایای توسعه نصیب کشاورزان عمده و سایر گروه های نخبه شده است. اگر هدف کاهش شکاف بین افراد در کشورهای در حال توسعه باشد، کاملا ضرورت دارد که سوگیری طرفداری از سواد شناسایی و از کلیه راهبردهای ارتباطی توسعه محور حذف شود.

۸)     سو گیری متغیر ذهنی:

اکثر پژوهش ها به ویژگی های روان شناختی گیرندگان مانند همدلی، خویشاوندگرایی و تقدیر گرایی می پرداختند که درباره آنها کار اندکی می توان انجام داد، و روابط میان متغیر ها قابل کنترل نبودند.

۳)   محدودیت های سیاسی – اقتصادی و اجتماعی – ساختاری اشاعه نوآوری:

الگوی اشاعه کلاسیک ابتدا در کشورهای صنعتی غرب تدوین شد که در آنها شرایط اجتماعی – اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اساسا با همین شرایط در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین متفاوت بود.

توجه نکردن به ساختار سیاسی و اقتصادی در اشاعه نوآوری ها نتایج منفی به بار آورد و برخی پژوهشگران حتی نشان داده اند که چگونه اشاعه نوآوری، شکاف اجتماعی – اقتصادی بین دریافت کنندگان نوآوری ها را افزایش داده است. برای نمونه رولینگ، اسکرافت و چگه ( ۱۹۷۶ ) دریافتند که موسسات توسعه، کمکهای زیادی را در اختیار تعداد اندکی از کشاورزان نوآور قرار دادند. فرض بر این بود که از این طریق، نوآوری ها به کشاورزان سنتی و کمتر پیشرفته نیز خواهد رسید، این راهبرد عملا به نابرابری بیشتر در توسعه منجر شد. چون بر اساس مطالعات رولینگ، اشاعه به نفع بخش های ممتاز جمعیت روستایی بود بر این اساس:

۱-   کسانی که زودتر از دیگران نوآوری را اخذ می کردند ( معمولا کشاورزان ثروتمند ) سود بادآورده می بردند.

۲-   دسترسی زودتر به منابع مالی، سبب دستیابی بیشتر به منابع، قبل از گران شدن آنها بود.

۳-   اخذ نوآوری معمولا مستلزم اندکی منابع مالی بود.

۴-   تمرکز بر کشاورزان پیشرو با گذشت زمان، مشتریان ثابتی به وجود میاورد.

۵-   اعتبار در اختیار کشاورزانی قرار می گرفت که می توانستند وثیقه بگذارند که خود، کاری پر هزینه بود. از این رو، نوآوری های سودآور نصیب کسانی می شد که نسبتا مرفه تر بودند.

همه این ها از این واقعیت حکایت داشت که موانع اصلی توسعه در بسیاری از بخش های جهان سوم، به ویژه در آمریکای لاتین، احتمالا ساختاری است و به اطلاع رسانی مربوط نمی شود و ممکن است برای اینکه بتوان اشاعه نوآوری ها را در فرایند توسعه کارآمد تر ساخت، سازماندهی مجدد جامعه به شکلی اساسی ضرورت داشته باشد.

نظام آموزش و دیدار (T&V) بانک جهانی:

بانک جهانی در تلاش برای فائق آمدن بر بی عدالتی و نابرابری بیشتر توسعه در کشورهای جهان سوم، نظام آموزش و دیدار (T&V) را در دهه ۱۹۸۰ عرضه کرد. ( بنور و هریسون، ۱۹۷۷ ) . این نظام مستلزم آن بود که متخصصان آموزش دیده ترویج، دیدارهای منظم با کشاورزان واسطه ( اساسا رهبران فکری به دقت انتخاب شده ) داشته باشند که انتظار می رفت بعدا اطلاعات خود را، مطابق نظریه زمان بندی ثابت به صورت گروهی با متخصصان ترویج ملاقات می کردند تا با پوشش دادن مناطق وسیع جغرافیایی بر مشکلات ترویج فائق آیند. متاسفانه، پژوهش های بعدی نشان داد که نظام مذکور موثر نبوده است. اکثر کشورهای در حال توسعه از منابع کافی برای آموزش تخصصی فشرده و روزآمد برخوردار نبودند، مروجان قادر نبودند به طور مرتب سفرهای زمان بندی شده خود را انجام دهند و اطلاعات منتشر شده، آن گونه که گمان می رفت به کشاورزان فقیر انتقال پیدا نمی کرد. زنان نیز در این نظام نادیده گرفته شده بودند.

پروژه ترویج تتو (TETU) نمونه ای موفق در اشاعه نوآوری :

پروژه ترویج تتو (TETU) در نواحی روستایی کنیا نمونه ای خوب از عملیاتی است که به شکلی موفقیت آمیز رویکرد ” مراحل تدریجی ” را برای اشاعه نوآوری های کشاورزی در پیش گرفت. (اسکرانت ۱۹۷۱).

در مرحله نخست به کشاورزان روش های مفید و ساده نظیر کاشت ردیفی، فاصله گذاری مساوی، محصور سازی و وجین کاری یاد داده شد. هیچیک از این نوآوری های فناوری پیچیده نداشت. هنگامی که کشاورزان این نوآوری ها را می آموختند و به راحتی از آنها استفاده می کردند، فرایند اشاعه وارد مرحله دوم می شد. در اینجا به کشاورزان می گفتند که چگونه محصولات را برداشت و آنها را خشک کنند. در مرحله بعدی به کشاورزان بذرهای پیوندی می دادند و روش های هرس و به کارگیری کود و آفت کش را می آموختند. فقط در مرحله آخر بود که مفاهیم مدیریت مزرعه مانند امور حسابداری تجدید آرایش دقیق قطعات زمین و کاشت مجموعه ای متوازن از محصولات یاد داده می شد. این فرایند به کارگیری تدریجی روش ها که دو سال به طول می انجامید به کشاورزان کمک می کرد تا با موفقیت نوآوری های پیچیده را به کار گیرند. نمونه تتو نشان می دهد، راهبردهای اشاعه برای آنکه موفق باشند، لازم است مرحله به مرحله و پژوهش محور باشند و هر بار فقط یک بخش از نوآوری، عرضه و انتخاب شود.

منبع خلاصه نویسی